کتاب|

نوجوان|

داستانی|

واقع‌گرا

درباره‌ی کتاب چتر تابستانک آنی ریچاردز فکر میکند در زندگی خطرات زیادی وجود دارند که باید مواظبشان باشد؛مثل مسمومیت غذایی،تصادف با دوچرخه،آبله مرغان،تب زرد،حیواناتی که ممکن است از باغ وحش فرار کرده باشند و خیلی چیزهای دیگر.او به همین دلیل حتی از بسیاری چیزهایی که دوست دارد میگذرد تا اتفاقی برایش نیفتد.همه سعی میکنند به او بگویند نباید این قدر نگران باشد.اما همه فکر میکردند برادرش جرد هم هیچ مشکلی نداشت؛ولی جرد مرد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
1بهخوان
مرگ عزیزان می‌تواند زندگی را خیلی به هم بریزد. اما با این حال، وقتی اطرافیانمان را از دست می‌دهیم، زندگی ما همچنان ادامه دارد. باید تلاش کرد و ادامه داد وگرنه مانند چتری است که در تابستان بالای سرتان بگیرید و خودتان را از آفتابی دلچسب محروم کنید. آنی بعد از مرگ برادرش، فکر می کند خطرات زیادی در زندگی هستند که باید مواظبشان باشد. او از آبله مرغان، تصادف با دوچرخه، مسمومیت غذا و… می ترسد. این موضوع او را از علایقش و حتی از پدر و مادرش هم دور کرده است… شاید تنها نکته مثبتی که بتوان به آن اشاره کرد لحن صحبت اشخاص ماجرا باشد که تقریبا خوب از آب درآمده اند. هرکسی خصوصیات اخلاقی و لحن مخصوص به خودش را دارد و این موضوع تا بخشی از کیفیت کتاب را پیش برده است. اولین ایرادی که بر کتاب وارد است شخصیت‌پردازی نصفه رها شده‌ی آن می‌باشد. خواننده کاملا از رفتار و اخلاق های افراد داخل کتاب آگاه و مطلع است اما هیچ نشانی از خصوصیات ظاهری شان پیدا نمی شود و ظاهرا نویسنده این مورد را کاملا به خودتان سپرده است. علاوه بر شخصیت پردازی، توصیف صحنه ها نیز نقص های زیادی دارند که البته این مورد از ابتدا تا انتهای داستان همراهتان خواهد ماند. توضیحات برای صحنه ها به اندازه ی قابل قبولی نیستند و مطمئنا اگر ترسیم ساده ترین مکان های داستان را از چند نفر بخواهید، تصاویر کاملا متفاوتی دریافت خواهید کرد. به طور کلی، موضوعی که نویسنده انتخاب کرده است هم خیلی جدید و هیجان انگیز نیست. موارد زیادی به خصوص در رمان های نوجوان به ترس و حساسیت هایی نسبت به آسیب های کوچک و بزرگ زندگی می پردازند. بنابراین خلاقیت در داستان را هم نمی توان آنقدر تایید کرد. «چتر تابستان»،‌ یک کتاب خیلی معمولی و تکراری است که خواندن آن فقط درحالتی پیشنهاد می شود که به این دسته از کتاب ها علاقه مند باشید.
2 سال پیش
4بهخوان
وقتی کودکی ، جهان برایت معنای دیگری دارد . همه چیز را با نگاهی سرشار از عشق ، کنجکاوی و خلاقیت می بینی . اما در این جهانِ بزرگِ کودکی ، دختری بود که نمی توانست چنین دیدگاهی به دنیا داشته باشد . در اصل می خواست ولی به خواسته اش به خاطر مرگ جرد ، پاسخ نمی داد . رویای خاصی نداشت و روزهایش شده بود نوشتن وصیت نامه . از زیبایی های کودکی بهره نمی برد و تمام وجودش را ترس ، وسواس و افسردگی فرا گرفته بود . همه ی اینها بابت جرد بود . او که با مرگش به نوعی آنی را هم با خود برده بود . داستان در مورد دختری به نام آنی ریچاردز است که برادر خود را به خاطر تشخیص غلط پزشکان از دست می دهد . پس از آن تشخیص اشتباه ، آنی زندگی جدیدی را با پایه های ترس و وسواس می سازد که باعث آزار خودش و دیگران می شود . فکر می کند کسی دیگر او را آنی نمی بیند و همه ، او را به عنوان یک برادر مرده می شناسند . موضوع جالب و جدیدی داشت . چیزی که شاید تاکنون در کتاب هایی که خوانده بودم ، مطرح نشده بود . البته مبحث برادر مردگی آنی خیلی شبیه به رین در "درست مثل باران" است ، با این تفاوت اساسی که رین خودش را عامل مرگ برادرش می دانست و علت افسردگی اش هم همین بود ، اما آنی به خاطر ترس از تشخیص غلط پزشکان می ترسید و همیشه فکر می کرد بیمار است . در عین جالب بودن ، نکته ای وجود دارد که شاید برای هر خواننده ای خوشایند نباشد .در کتاب ، گره بزرگ و یا اتفاق هیجان انگیزِ خاصی وجود نداشت و این موضوع ممکن است بسیاری از خوانندگان را فراری دهد . من بشخصه به داستان هایی که به روزمرگی های شخصیت ها می پردازند مثل همین کتاب یا آن شرلی و... ، علاقه دارم اما در کل این سطح از سادگی ، نکته ی منفی محسوب می شود . در قسمت اول کتاب ، یک پاراگراف با زبان دوم شخص نوشته است که نکته ی مثبتی به حساب می آید . معمولا نویسنده ها کمتر از این روش استفاده می کنند ، اما در اینجا با اینکه قابلیت اول شخص هم وجود داشته ، استفاده نشده و این ، اتفاق بهتری است . باقی داستان ، قصه از زاویه دید اول شخص بیان می شود که انتخاب فوق العاده ای است زیرا ؛ در این کتاب ، به خاطر افسردگی شخصیت اصلی ، خواننده نیاز دارد که احساسات او را درک کند و بیشتر بفهمد که با این نوع زاویه دید ، چنین چیزی میسر شده است . وقتی راوی اول شخص باشد ، توقع خواننده هم برای شخصیت پردازی بالا می رود . در این کتاب شخصیت پردازی ها خیلی خوب نبودند . به طور کلی بیشتر در مورد خصوصیات باطنی افراد مثل : شوخ طبعی و شیطنت دوگ ، خیال پرداز بودن ربکا ، افسردگی آنی و... ، گفته شده بود . ویژگی های ظاهری افراد کمتر آمده بود و یا حتی برای بعضی شخصیت ها اصلا توصیفی نبود . اما برخی هم مثل : موهای بلند و بور تامی و موهای بلوند ربکا گفته شده بود . نکته ی منفی و قابل توجه این بخش این است که خواننده در این کتاب نمی تواند آنی یعنی شخصیت اصلی را در ذهنش تجسم کند . من در تمام مدتی که کتاب را می خواندم ، دوست داشتم بدانم او چه ظاهری دارد . پرداخت به جزئیات هم در کتاب ، تا حد زیادی ، به جا و درست بود . در برخی قسمت ها مثل توصیف مغازه ی آقای "ل" و خانه ی خانم هارپر این موضوع به خوبی دیده می شود و پرداختن به جزئیات سبب تصور راحت تر ما از آن مکان ها شده است . با این وجود ، در بخش هایی از کتاب که البته تعدادشان خیلی اندک است ، نویسنده در این کار افراط کرده است و چنین چیزی تاحدی باعث کسل شدن خواننده نیز شده است . مثل قسمتی که تامی و آنی ، آبنبات می خورند ؛ گفت و گوی شان زیاد است و در عین حال اطلاعات زیاد و مهمی هم به خواننده داده نمی شود . ولی به طور کلی پرداخت به جزئیات خیلی آزاردهنده نبود و اکثرا به جا استفاده شده بود . از محتوای کتاب که بگذریم ، به خصوصیات ظاهری آن می رسیم . طراحی جلد در عین سادگی ، بسیار زیبا و جالب بود و از رنگ های خوبی در آن استفاده شده بود . نکته ی منفی که در این قسمت وجود دارد ، جملات توضیح پشت کتاب است . معمولا نکات مختصر و کوتاهی جهت آشنایی خواننده با کتاب ، در پشت آن نوشته می شود ؛ اما در این داستان ، من ترجیح می دادم که در نوشته ی پشت جلد اطلاعات کمتری داده شود . به نظر من که فقط قسمت دوم که درباره ی مرگ جرد است ، کافی بود زیرا ؛ خواننده شوکه می شود و برایش سوال که چرا و چگونه او مرده است . اما در بخش اول که من با آن موافق نیستم ، توضیحاتی جزئی درباره ی افسردگی و ترس های آنی گفته شده بود که به نظرم چون ما خودمان در همان اوایل با این خصلت او آشنا می شویم ، لزومی ندارد که قبل خواندن هم بدانیم و جذابیت آن برایمان از بین برود . در کل کتاب خوبی بود ولی نه در حد عالی . اما ارزش یک بار خواندن را داشت . پایان خوبش قابلیت بخششی برای اشتباهات طول کتاب بود . همچنین داستان ، پیام خوبی را هم به طور غیر مستقیم بیان کرده بود . اینکه دوستان چقدر در زندگی ما تاثیرگذار هستند ؛ در حدی که می توانند ما را از دنیای تاریکی ها و ترس ها خارج و به جهان زیبای کودکی مان برگردانند . مثل کاری که دوستان آنی کردند . « این بار وقتی چترمو بستم ، همین طوری بسته نگهش می دارم ، چون بودن زیر نور خورشید رو خیلی بیشتر دوست دارم »
1 سال پیش
3بهخوان
«...معمولا وقتی بارونیه آدم چترشو باز می کنه. اما گاهی کلی آدم دست به دست هم میدن تا ببندنش. دیگه چیزی نمونده. چتر من داشت بسته می شد. این بار وقتی چترمو بستم، همین طوری بسته نگهش می دارم. چون بودن زیر نور خورشید رو خیلی دوست دارم...» تو تمام لحظات کتاب فکر کردم چه قدر چترهای بسته دارم که نمیذارن از درخشش آفتاب استفاده کنم و وقت بستنشونه... و چه قدر می تونم یه سهم کوچولو تو بستن چترهای باز بقیه داشته باشم و فقط به جمله ی نگران نباش، نباید بهش فک کنی و مهم نیست، اکتفا نکنم.... کتاب نوجوان بود ولی قد حرفاش خوراک آدم بزرگا بود
2 سال پیش
4بهخوان
"می ترسم چون نمیخواهم گریه کنم" تمام زیبایی زندگی یک فرد، انسان های ارزشمند آن هستند. وقتی یکی از همان انسان ها زندگی تان را ترک کند چه حسی پیدا میکنید؟ وقتی میفهمید که دیگر او نیست، وقتی یاد چنین چیزی می افتید چه حسی دارید؟ وقتی انسان های زندگیمان می روند انگار بخشی از زندگی ما را نیز با خودشان میبرند و تا آخر عمر آن جای خالی و خلاء را حس میکنیم. کتاب چتر تابستان، داستان زندگی ست، داستان از دست دادن، وقتی که آنی طی یک روز ناگهانی برادرش را از دست می دهد و پس از آن سعی میکند تا با حس ترس از افتادن اتفاقات حس غم اش را فراموش کند، اگر دوست دارید تا با سرنوشت آنی همراه شوید، این کتاب را بخوانید:) در ابتدا، این کتاب واقعا کتاب قشنگی بود. موضوعی که نویسنده در رابطه با آن نوشته بود، موضوعی بود که شاید هر انسانی یک بار آن را تجربه کرده باشد و وقتی آن را در کتاب میخواند واقعا حس همزاد پنداری به او منتقل میشود و این حس، واقعا مهم و انتقال آن بسیار دشوار است. نویسنده باید طوری این داستان را بنویسد که خواننده احساس نکند تمامی این احساسات و عواطف تصنعی و غیرواقعی ست و خانم گرف به خوبی توانسته بود از پس این کار بر بیاید. زاویه دید بسیار صحیح انتخاب شده بود. چون فقط خود شخصیت می توانست این حس همزاد پنداری را منتقل کند و اگر زاویه دید دانای کل بود، قطعا این درک اتفاق نمی افتاد و روایت داستان مصنوعی بنظر می آمد. اسم کتاب واقعا خلاقانه و جذاب بود. از نظرم نام یک کتاب نباید کلیشه ای و ساده باشد، باید به نحوی باشد که خواننده را کنجکاو و جذب خود بکند، و موضوع مهمتر این است که زمانی که شما در داستان متوجه دلیل این انتخاب می شوید به وجد بیایید و نویسنده را تحسین کنید و در رابطه با این کتاب واقعا این موضوع اتفاق افتاد و انتخاب نویسنده بسیار تحسین برانگیز بود. دو مورد در هر کتابی بسیار حائز اهمیت است. یک شخصیت پردازی و دو پردازش صحنه و مکان، و هر دوی این موارد در این داستان اتفاق افتاده بود. شخصیت پردازی باید به نحوی باشد که شما شخصیت های اصلی و فرعی داستان را گم نکنید و نکته دیگر اینکه پردازش شخصیت نباید به صورت پرتابی باشد و نویسنده باید آن را لا به لای داستان بگنجاند که این مطلب در این کتاب کاملا رعایت شده بود. در رابطه با پردازش صحنه نیز همینطور، نویسنده طوری روایت کرده بود که من به عنوان یک خواننده کاملا یک تصویر از محیط داستان در ذهنم داشتم و در هر فصل و هر صفحه با آن همراه میشدم. داستان کاملا به اندازه ی کافی روایت شده بود. نه آنقدری بود که خواننده را از داستان زده کند و نه انقدر کم بود که خواننده گیج شود و متوجه اتفاقات داستان نشود و وقتی که داستان ها به اندازه ی کافی روایت میشوند، سرعت و روند آن ها نیز بسیار خوب پیش میرود؛ همانند این کتاب، و همانطور که به اندازه ی کافی خیلی هم عالی سرنوشت هر شخصیت را برایمان گفته بود و مثل خیلی دیگر از کتب، این علامت سوال در ذهن خواننده ایجاد نمیشد که فلان شخصیت چه بلایی بر سرش آمد و ... یک اتفاق خیلی جذاب در کتاب ها این است که نویسنده یک سری از اطلاعات را بر اساس شخصیت و زندگی خودش وارد داستان کند. در این کتاب این اتفاق افتاده بود و برای مثال (شخصیت) پدر را مانند خودش فراموشکار انتخاب کرده بود یا ترس آنی از بیماری ها را از دوران کودکی خودش الهام گرفته بود، این موضوع باعث می شود تا خواننده حضور نویسنده را در متن احساس کند و این ماجرا حس خوبی به او منتقل میکند. و حال پس از پاراگراف ها صحبت باید بگویم که خیلی از بابت انتخاب این کتاب خوشحالم. حس همزاد پنداری ای که داشت باعث می شد تا کمی دلم آرام شود و در کل داستان صمیمی و قشنگی بود و میخواهم توصیه کنم که حتی اجازه ندهید "آنی" به انتهایی ترین نقطه کتابخانه تان منتقل شود چه برسد که در انجا بماند:)
کتاب های دیگر لیزا گرافمشاهده همه