دربارهی کتاب خداحافظ گاری کوپر
رومن کاسو که بعدها اسم مستعار رومن گاری (گری) را برای خود انتخاب کرد، نویسنده ای است توانا که در هشتم ماه مه 1914 از مادری اهل لیتوانی و پدری روسی به دنیا آمد. او در طول زندگی پربار ادبی اش 21 رمان با نام حقیقی، و چهار رمان با نام مستعار امیل آژار نوشت و بدین سبب تنها نویسنده ای است که دو بار موفق به دریافت جایزه ادبی کنگور شده است. رومن گاری کتاب «خداحافظ گاری کوپر» را در سال 1969 نوشته است. این شاهکار فلسفی - سیاسی، پنجره ای رو به نسلی جدید است. نسلی که از دل جنگ و خونریزی بیرون آمده است. این رمان، سرگذشت جوانی است به نام «لنی» که به دلیل تنفر از شرکت در جنگ ویتنام، وطن خود را ترک کرده و از زادگاه خود آمریکا به «کوه های سوییس» پناه می برد. معروف ترین آثار او عبارتند از: «شاه سلیمان- ستاره خواران- بشارت سحر- مهتاب عشق- ریشه های آسمان»
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
درک روح زمان این رمان، چیزی است که فکر میکنم برای ما نسل جوان این جغرافیا چندان دشوار نیست. رومن گاری از نسل آن دسته نویسندههای بدبین نیمهی دوم قرن بیستم است که در دل جنگ و نزاع و تنش و کشمکش کودکی کرده، نوجوانیاش در جستجوی آزادی میان چپ و راست و روانکاوی و اگزیستانسیالیسم و بسیاری مفاهیم پیچیدهی دیگر گذشته و در بزرگسالی انقلابهای ضدفرهنگی و اعتراضات اقشار روشنفکر و دانشجویی را به چشم دیده است، باری این تلاشها اما در نظر او ماحصلی جز سردرگمی نداشته است. او همهی این تکاپوها را پوچ میبیند. این کتاب آینهای از خستگی و کلافگی او از همهی این تلاشهای ناکام برای یافتن سعادت است.
لنی، شخصیت اصلی داستان، همانگونه که در افکار رومن گاری پررنگ است، از تمام نزاعهای زمانهی خویش بریده است. او معنایی در جنگیدن و بحث کردن و تلاش برای کسب آزادی نمیبیند. و نیز از به ثمر ننشستن رویای آمریکایی به ستوه آمده است. تمام اینها باعث شده تا از دل هیاهوی آمریکا بگریزد و به قلب سرد کوههای آلپ، جایی که گذر زمان چندان آزاردهنده نیست، پناه ببرد. در آنجا او از هر بندی آزاد است. زندگی باب طبع است و تنها تلاشی اندک برای زنده ماندن نیاز است و همین هم کافی است.
داستان لنی دو بخش کاملاً مجزا دارد، با روایتهای متفاوت ولی نتیجهگیری گاری یکی است، او سرنوشت انسان را گرهخورده به همین شلوغیها و دویدنها و نرسیدنها میبیند. تلاشهای بشر برای فرار از این چرخهی باطل و کسب آزادی با جبری که گویی بر او حاکم است ناکام میماند. عشق، همان بندی است که هرچقدر از آن فرار کنی، باز هم تضمینی برای به دام افتادنش نیست و انگار در این فرایند ارادهای از خود انسان وجود ندارد.
گاری گرچه جهان پستمدرن را خالی از شور و احساس میداند و معتقد است که بشر به سبب ترس از عواقبی که تمدن برایش ساخته از بسیاری امیال دست میکشد، اما همچنان در زیر این لایهی ترس، همان تمایل به زندگی کردن و رهایی حقیقی را میبیند و انسان را در گریز از آن ناتوان میداند، این شاید اندوهبار باشد و شاید هم یک موهبت باشد که زندگی را دارای معنا میکند.
2 سال پیش
5بهخوان
من که هیچوقت در بند مغولستان خارجی نبودم ... ولی وقتی رفتم ماداگاسکار فهمیدم اینو دیگه واقعا نمیخوام :D
2 سال پیش
4بهخوان
کتاب خیلی خوبی بود،شخصیت لنی رو واقعا دوست داشتم،ازادی طلبی که به جایی میرسه که میفهمه از بین عشق و آزادی فقط باید یکی رو انتخاب کنه ، و انتخابش عشقه :)
2 سال پیش
2بهخوان
شاید دو تا هم زیادش بود، یه سری دیالوگ ضد آمریکایی و ضد لیبرالیسم ولی عموما بی هدف و بدون داستانی جذاب... با ضد آمریکایی بودنش مشکلی ندارم ولی اینکه اصلا رمان نبود... قصه ای نداشت... الکی معروف شده معلوم نیست چرا