دربارهی کتاب اسکندرالیف شافاک، نویسنده ی نامدار ترک، با رمان ملت عشق به فهرست پر فروش ترین های بازار کتاب جهان راه یافت و محبوبیتی کم نظیر به دست آورد. در ایران هم این رمان با استقبال شایان توجهی مواجه شده و به چاپ های مکرر رسیده است. اسکندر از دیگر رمان های شاخص الیف شافاک است و به زبان های متعدد ترجمه و در کشورهای مختلف منتشر شده است.ماجراهای رمان اسکندر در ترکیه و انگلستان رخ می دهد و درباره ی فردی به همین نام است که درگیر یک قتل می شود و به زندان می افتد. داستانی درباره ی خانواده، مهاجرت، عشق، وفاداری و خیانت که نشان می دهد میتوان کسی را صمیمانه دوست داشت و در عین حال به او آسیب زد. اسکندر پایانی غافل گیر کننده و شوک آور دارد...پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
"اسکندر" یک قاتل است. اما این مهم نیست.
آنچه "الیف شافاک" را ترغیب کرده تا داستان اسکندر را بنویسد مقتول اوست. داستان های متعددی درباره قتل نوشته می شود؛ اما در تعداد انگشت شماری از آنها مقتول، مادر قاتل است
اینکه شخصی مادر خود را بکشد پستی می خواهد؛ اما اسکندر پست نیست. او مادرش را دوست دارد. "پنبه"، مادر اسکندر هم عاشق پسر بزرگ تر اش است. پس چه چیزی آنها را قاتل و مقتول کرده؟ نویسنده برای جواب این سوال داستان را نوشته؛ تا خواننده بداند می تواند یک قاتل باشد یا یک قاتل را به دنیا بیاورد و تربیت کند
از آنجایی که "شافاک" مانند "فروید" معتقد است ریشه روحیات و کارهای انسان در اتفاقات کودکی اوست، روایت قصه تمام شخصیت ها از کودکیشان شروع می شود. شما همراه هر شخصیت بزرگ می شوید، تعجب می کنید، ضربه می خورید و تربیت می شوید. از جذابیت های رمان اسکندر همین است که حدودا شخصیت اصلی ندارد. هر چند صفحه یکبار شما در شخصیت ها جا به جا می شوید و اتفاقات را از نگاه او می بینید. به خاطر همین بعید می دانم کسی رمان را بخواند و با هیچکدام از شخصیت ها همزادپنداری نداشته باشد.
قلم روان، یک نواختی کلمات با ضربه ها و گره های کم، روزمرگی جاری در اتفاقات و قابل پیشبینی بودن وقایع شما را در جلد شخصیت ها فرو می برد. یکی شدنی که هدف داستان اجتماعی نویسنده است. او می خواهد شما به جای "یونس" (برادر کوچک اسکندر) در بین هیپی ها نشست و برخاست داشته باشید؛ مثل "جمیله" (خاله اسکندر) تهمت بشنوید و بی همسر بمانید؛ همراه "اسماء" (خواهر کوچک اسکندر) بین سنتی های محجبه و آزادی خواهی مدرن سردرگم شوید
همه اینها برای این است که احساساتشان را درک کنید. فسادهای اجتماعی درزیر پوست جامعه ترکیه را حس کنید. بدانید رفتار غلط دیگران ممکن است ناشی از اشتباهات شما در اجتماع باشد.
نویسنده برای ملموس کردن این تجربه، داستان را غرق در جزئیات فرهنگ مردم ترکیه کرده است. از موسیقی و غذا و لباسشان گرفته تا تکه کلام ها و عادت های جزئیشان. به همین خاطر به نظر می رسد داستان در مرحله اول برای خود مردم ترکیه جذاب باشد؛ و در مرحله بعد برای مردمی مثل ما که هم فرهنگ اسلام را چشیده و هم نگاه مردم شرق عالم به دنیا را تجربه کرده ایم.
به اختصار، هرچند داستان اسکندر غرق در سیاهی، خیانت و نگاه به تن هاست به جای روح ها؛ نقد های جدی و بازنگری ای که به وقایع و فسادهای روزمره جامعه دارد علاوه بر راهکارهای کمیابی که در انتهای داستان برای مشکلات هر شخصیت ارائه می دهد، خواندن کتابش را ارزشمند می کند.
2 ماه پیش
5بهخوان
بیشتر از اینکه برای تکتک شخصیتهای کتاب گریه کنم، گردابی در معدهام میپیچید و ولم نمیکرد. با این حال اشک هم ریختم، فحش هم دادم (توی دلم)، لعنت فرستادم و حسابی حرص خوردم.
شرقیام عمریست محکومم به سنت داشتن (یاسر قنبرلو)
کاش میشد یکجا آبروی تمام مردم دنیا را ریخت تا هرکس چیزی برای خجالت کشیدن داشته باشد، تا دیگر کسی نگران آبرو نباشد، تا ارزش واقعی چیزها معلوم شود. کاش میشد سنتهای بدریخت پوسیدهی گندیده را شکست، زیر پا له کرد و تفی انداخت رویشان.
خشم احساسی طبیعی است ولی انفعال نه. باید مردسالاری رخنه کرده در اعماق پستوهای ذهنمان را بکشیم بیرون، یک بار برای همیشه بُکُشیمشان، تکهتکهشان کنیم، هر تکه را بسوزانیم و سوختنش را تا آخر تماشا کنیم. شاید آنوقت فقط یکی دوتا از شکافهای عمیق قلبمان ترمیم شوند.
اسکندر داستان آسیبهای فرهنگ ما است. نمیدانم به آن فرهنگ شرقی میگویند یا خاورمیانهای یا چه؟ منظورم فرهنگ ایرانی، ترکی، افغان و نمیدانم چه جاهای دیگر است. همان مسخرهبازیای که قراردادی نام غیرت و آبرو رویش گذاشتهایم و ارزشش را از جان انسانها بالاتر دانستهایم. همانی که در عمق ریشههایمان جاخوش کرده و مثل سرطان تکثیر میشود و برای از بین بردنش مجبوریم خیلی چیزها را خراب کنیم.
مسئله این است: کار زشتی را مردی انجام میدهد، اشکالی ندارد، پسربچهای انجام میدهد، مشکلی نیست، زنی انجام نمیدهد با حس گناه فقط از دور تماشا میکند، باید بمیرد.
همانطور که گفتم این کتاب داستان آسیبهاست. همان کولهبار دردناکی که از پدرانمان به ما ارث رسیده و به فرزندانمان منتقل میکنیم و همینطور ادامه پیدا میکند تا یک عاقلی این وسط پیدا شود و تا دردها و عقدهها و اختلالاتش درمان نشده، به ازدواج کردن فکر هم نکند، چه برسد به بچهدار شدن. نسل آدمیزاد هم اگر منقرض شد، چه بهتر. تمام جانداران و بیجانهای روی زمین و توی هوا نفس راحتی میکشند.
ترکیب اسکندر و عشق ویرانگر این چند وقت، عجیب مرا به هم ریخته و شاکی از زمین و زمانم کرده است. مدام به این فکر میکنم که چطور پدر و مادری، بدون درک مسئولیت عظیم وارد کردن بچهای کوچک به دنیایی بزرگ، دست به چنین کاری میزنند و بلایی سرش میآورند که رواندرمانگران هم طی سالها تلاش نمیتوانند آثارش را از وجودشان پاک کنند. میدانستید که خیلی از اختلالات شخصیتی تقریبا غیر قابل درماناند؟ تازه این در صورتی است که فرد بپذیرد مشکلی دارد و بخواهد حلش کند.
خیلی فکر میکنم به اینکه توی دنیای ما چند آدم مثل زیشان وجود دارد؟ اصلا زیشان آن آدم سالم خوب است یا صرفا یک شخصیت عجیب غریب که توانسته تاثیر مثبتی در این دنیا بگذارد؟ چند درصد میتوانم احتمال دهم که بچهی من اسکندر میشود یا زیشان؟ چند درصدش به من بستگی دارد؟ چرا تصمیم میگیرم اسکندرها را به این دنیا اضافه کنم؟ آیا دلیلی جز حماقت دارد؟
در آخر تعظیم تمام قدی میکنم به الیف نازنین. زنی که ناملایمات روزگار در هم نمیشکندش، تاثیرگذارش میکند. قدر او و امثال او را سالها بعد شاید بتوان فهمید. زنی که تصمیم گرفته زیشانها را خلق کند.
و ممنونم از مترجم و ناشر محترم برای کمک به انتشار این کتاب. فقط امیدوارم نمونهخوانی استخدام کنند چون چندجا نامها جابهجا نوشته شده بود.
با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش میشود.