دربارهی کتاب کلارا کالانانتشارات نفیر منتشرکرد:
الیزابت.ان!
با تمام وجود دلم میخواهد کمکت کنم که بفهمی چقدر همهی این داستان سخت، پیچیده و جانسوز است : یک روز به تو خواهم گفت که چگونه آموختم به تماشای نور رو به افول روزهای پاییز بنشینم یا بوی خاک را در اوان بهار از دل برفها بیرون بکشم؛ چگونه در یک روز زمستانی باورهایم رنگ باختند. در یک غروب تابستانی بر چرخ و فلکی سوار شدم و از اوج آن به مردی که آسیبی سخت به من رسانده بود، چشم دوختم؛ به تو خواهم گفت که روزی به رم سفر کردم و در شهر آن شاعر مرده چه شمار بزرگی جنگاور دیدم؛ به تو خواهم گفت که چگونه با پدرت، جلو در سینمایی، در تورنتو ملاقت کردم و تو پدید آمدی. شاید از همین نقطه شروع کنم و ماجرا و برایت بگویم. در یک غروب زمستانی، وقتی چراغها را زودتر از معمول روشن کنیم، یا شاید در یک روز تابستانی پر از برگ با آسمانی درخشان.
قصهام را با استفاده از فعلهای کمکی شروع خواهم کرد:
من...هستم. تو...هستی. آن...هست.
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه