دربارهی کتاب حاکم و مرد کشاورز
زنگوله های شترها دلنگ و دلنگ می کردند و کاروان به سامرا نزدیک می شد. سیف، ناراحت و غمگین بود. آیا کسی پیدا می شد که کمکش کند؟ آهی کشید. با هزار امید از مصر راه افتاده بود تا به این شهر دورافتاده برسد.
.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه