کتاب|

عمومی|

داستان|

فرانسه

درباره‌ی کتاب همه می میرندانتشارات نشر نو منتشر کرد: سیمون دوبوار یکی از فعالین جنبش آزادی زنان و جنبش ضد جنگ ویتنام و دوست و همکار متفکر بزرگ فرانسوی ژآن پل سارتر در 1954 جایزه کنکور را از آن خود کرد آثاری که از وی به جا مانده است برخی تحقیقی و بیشتر ادبی هستند و همه میمیرند یکی از مهم ترین و مشهور ترین رمان های اوست دوبوار 1978 نامزذ دریافت جایزه ادبی نوبل بود
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
میتونم بگم این کتاب یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم به این خاطر که دیدگاه متفاوتی رو درباره مرگ و جاودانگی به خواننده ارائه می ده... در اینجا مرگی که نماد ناکامی و تلخیه از نظر ما،کاملا به طور متفاوتی بهش نگاه میشه و جنبه های مثبت اون مورد بررسی قرارمیگیره و نشون میده که نبودنش باعث چه تغییراتی در زندگی بشر میشه و همینطور جاودانگی ای که همواره مطلوب ما آدم ها بوده به چالش کشیده میشه... خلاصه مطلب اینکه اگر دوست دارید داستانی درباره جاودانگی و مرگ بخونید(البته با ترجمه خوب و روان آقای مهدی سحابی)من این کتاب رو بهتون با رضایت تمام پیشنهاد میکنم
1 سال پیش
5بهخوان
این که می‌تونی بمیری یه موهبته!
1 ماه پیش
5بهخوان
عجب کتابی بود...خیلی از خوندنش لذت بردم... یک فانتزی پر محتوا از یک زندگی نامحدود...به این موضوع در قالب داستان زیاد پرداخته شده اما این کیفیت و نگاه جدید بود توصیف جزئیات احساسی را که یک آدم ممکنه در همچین شرایطی تجربه کنه و چگونگی سیر تغییر احساس و تفکر اون آدم واقعا جذاب بود...و یه نگاه مثبت به مرگ و یادآوری این موضوع که مرگ به زندگی معنا میده...داستان خیلی خوب با وقایع تاریخی ترکیب شده و همین موضوع داستان رو جذاب تر میکنه... چند جمله از کتاب: گفتم:روزی میرسد که شر را ریشکن کرده باشیم آن وقت سازندگی را شروع میکنیم گفت: اما شر کار خود ماست گفتم: بدی بدی می‌آورد زندقه به آدم سوزی و شورش به آدم سوزی منتهی می‌شود.اما همه اینها روزی به پایان میرسد  هیچ چیز را نه میتوانم و نه میخواهم که انکار کنم زیرا بر خلاف وجدان خود سخن گفتن نه درست است و نه راه به جایی می‌برد آن راهب جرات میکرد مدعی شود که فقط وجدان او‌مهمتر از منافع امپراطوری و جهان است....من میخواستم همه جهان را یکپارچه در دست بگیرم او مدعی بود که خودش به تنهایی جهانی است...خود ستایی او جهان را پر از تمایلات خودسرانه میکرد... اگر اجازه می‌یافت به وضع هایش ادامه دهد ه مردم یاد میداد که هر کس داور مناسبات خودش با خداوند است و هر کس می‌تواند درباره کردار خود قضاوت کند در این صورت من چه طور میتوانستم آنان را به اطاعت وادار کنم؟... الان دیگر درک میکنم آنچه برایشان ارزش دارد هرگز آن چیزی نیست که به آنها داده میشود بلکه کاری است که خودشان میکنند اگر نتوانند چیزی را خلق کنند باید نابود کنند ما در هر حال باید آنچه زا که وجود دارد طترد کنند وگر نه انسان نیستند و ما میخواهیم به جای آنها دنیارا بسازیم و در آن زندانیشان کنیم چیزی جز نفرت آنها نصیبمان نمی‌شود این نظم این آسایشی که ما آرزویش را داریم برای آنها بدترین نفرین است. نه برای آنها و نه علیه‌شان کاری نمیشود کرد هیچ کاری نمیشود کرد. میخواستم وجودم چیزی بیشتر از چشمی که نگاه میکند نباشد. اگر زندگی فقط نمردن است چرا باید زندگی کرد اما برای نجات زندگی خود مردن هم ابلهانه نیست؟ باید هیجان زندگی را تجربه کنم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود اگر آدم به اندازه کافی عمر کند می‌بیند که هر پیروزی روزی به شکست تبدیل میشود. از همان لحظه‌ای که آدم به دنیا می‌آید مردنش شروع میشود  اما بین تولد و مرگ زندگی وجود دارد.
1 سال پیش
4بهخوان
قبل از هر چیز باید اعتراف کنم در طول مطالعه نمی‌دانستم نویسنده‌ی این کتاب معظم خانم است. معمولا بعد از به پایان رسیدن کتابی اگر آن کتاب از نظرم با اهمیت و عمیق باشد، نویسنده‌اش را گوگل می‌کنم تا ببشتر با این انسان خاص آشنا شوم و این بار نتیجه جستجویم درباره سیمون دوبوار هم شرمنده‌ام کرد و هم مغرور. شرمنده از اینکه نمیدانستم ایشان خانم هستند و تصور هم نمی‌کردم خانم باشند. از این بابت واقعا متاسفام. داخل پرانتز باید بگویم کتاب جنس دوم را هم ایشان نوشته‌اند. و مغرور از اینکه این کتاب را یک زن نوشته است. اما در مورد خود کتاب: ایده فوق‌العاده‌ای دارد. چطور نامیرایی که شاید آرزوی خیلی از آدمها باشد می‌تواند تبدیل به نفرینی شیطانی شود. چطور نامیرایی خود تبدیل به مرگیمضاعف می‌شود. چطور زندگی را تهی از معنا می‌کند و چه‌طور انسان را از شجاعت، عشق، بخشندگی، صبوری و بسیار خصایل ارزشمند عاری می‌کند. برای کسی که می‌داند قرار نیست بمیرد بی‌مهابا به میدات جنگ دویدن و مبارزه کردن نمی‌تواند نشانه‌ی شجاعت باشد، برای محبوب وقت گذاشتن برای کسی که زمان برایش بی‌نهایت است چندان هنری نیست. و چه زیبا تمام اینها را خانم دوبوار در رمان بزرگش نشانمان داده. صد البته اگر ایشان همین ایده را امروز روز می‌خواستند بنویسند فرم دیگری انتخاب می‌کردند اما برای زمان تالیف این ایده‌ی درخشان به خوبی تبیین شده و ماندگاری آن تا به امروز گواه همین موفقیت است. توصیه می‌کنم بخوانیدش.
کتاب های دیگر سیمون دوبووارمشاهده همه