اولین بار که ناتور دشت را خواندم، 17، 18 ساله بودم. اولین کتابی نبود که از سلینجر می خواندم. قبلتر فرنی و زویی، جنگل واژگون، و یکی دو مجموعه از داستان های کوتاهش را خوانده بودم و عاشق سلینجر بودم. عاشق فرنی و زویی.
با این سطح توقع خواندن ناتور دشت را شروع کردم اما هولدن! این پسر 16 ساله یِ بی ادبِ سیگاریِ دروغگو! در لحظه ازش متنفر شدم! مخصوصا به خاطر حجم کلمات رکیکی که در کتاب بود و بیشترش را تا به حال نشنیده بودم!
چرا همه از ناتور دشت تعریف می کردند؟ هولدن آن موقع فقط یکی دو سال از من کوچک تر بود، پس چرا انقدر با من و برادر و خواهر و دوستانم فرق داشت؟ دوباره خواندمش و بیشتر بدم آمد! سلینجر که قبل از ناتور دشت انقدر بددهن نبود! بلافاصله تمام تقصیرها را انداختم گردن مترجم و در مورد دوست نداشتن کتاب با هیج کس صحبت نکردم! دوست نداشتن ناتور دشت تبدیل شده بود به راز کوچک من و سلینجر.
اگر کسی از ناتور دشت می پرسید، سریع بحث را می کشاندم به ترجمه بد! احمد کریمی و از ترجمه های انتشارات نیلا تعریف می کردم. اگر دوباره از کتاب می پرسیدند، با زرنگی از فرنی و زویی تعریف می کردم، از سیمور، از یک روز خوش برای موزماهی و پسری در فرانسه. اگر باز به نحوی حرف ناتور دشت به میان می آمد، برگ نهایی را رو می کردم! "می دونستی قاتل جان لنون، مارک دیوید چپمن از این کتاب الهام گرفته و بعد از کشتن جان لنون، ایستاده بالای سرش شروع کرده ناتور دشت خواندن تا پلیس آمده و دستگیرش کرده؟" هیچ کس قرار نبود از راز کوچک من و سلینجر مطلع شود.
این بار ناتور دشت را به خاطر عضویت در یک گروه کتابخوانی خواندم. وقتی رای گیری می کردند تمام تلاشم را کردم که ناتور دشت انتخاب نشود، اما شد! و من دوباره خواندمش. کتاب هیچ تغییری نکرده بود. هولدن همان هولدن بود، همانقدر بی ادب و سیگاری و دروغگو. ترجمه هم تغییری نکرده بود. اما من تغییر کرده بودم. من خیلی تغییر کرده بودم! ترجمه روان تر شده بود! کلمات رکیک دیگر رکیک نبودند. هولدن هنوز هم نه شباهتی به 16 سالگی من داشت، نه حتی 26 سالگی! اما آنقدرها غریب هم نبود. درک کردنش راحت تر شده بود. هنوز هم مثل من یا اطرافیانم نیست. قسمتی از وجودم نیست. اما از 8، 9 سال پیش، آشناتر شده.
هولدن! این پسر داغدیده یِ دلتنگِ الی! این پسرِ بیزار از تغییر! که دوست دارد دنیا و آدم هاش، هیچ وقت تغییر نکنند.
" بهترین چیز آن موزه این بود که هر جیزی درست سر جای بود. کسی آن ها را جابه جا نمی کرد. اگر آدم صد هزار مرتبه هم به آنجا برود، می بیند که باز هم آن مرد اسکیمو تازه از گرفتن آن دو ماهی خلاص شده، هنوز پرنده ها دارند به طرف جنوب پرواز می کنند، گوزن ها، با شاخ های بلند و قشنگشان و پاهای لاغر و دوست داشتنی شان، دارند از حفره ی وسط دریاچه آب می خورند، و هنوز همان زن سرخپوست مشغول بافتن همان جاجیم است. هیچ کس تغییر نمی کند و جور دیگری نمی شود. تنها چیزی که تغییر می کند، خود آدم است. نه اینکه خیلی پیر بشود یا همچو چیزی. نه، این نیست. بلکه فقط خود آدم تغییر می کند، همین. این دفعه پالتویی تنش است که دفعه ی پیش نبوده و یا دختری که دفعه ی قبل هم صف او بوده، مخملک می گیرد و کس دیگری هم صفش می شود. یا این که عوض خانم ایگل تینجر معلم دیگری سرپرست بچه ها می شود. یا این که خبر می رسد پدر و مادر آدم توی حمام حسابی با همدیگر کتک کاری کرده اند. یا این که پای آدم توی یکی از چاله های پر از لجن خیابان، که نفت و روغن به رنگ های قوس قزح روی آن پخش شده، فرو می رود. منظورم این است که آدم به نحوی تغییر می کند و جور دیگری می شود."
2 سال پیش
راهنمای ترجمههای «ناطور دشت»
ترجمهی فارسی ناطور دشت، نخست بار در دوهزار نسخه، در انتشارات مینا به سال یکهزاروسیصدوچهلوپنج به چاپ رسید. نخستین مترجم کتاب، احمد کریمی، The Catcher in the Rye را در فارسی به «ناطور دشت» برگرداند که از این بیت از باب پنجم بوستان سعدی به عاریه گرفته بود:
جهاندیده پیری بر او بر گذشت چنین گفت خندان به ناطور دشت
این اسم بر این اثر ماند و آنقدر خوش بر تارک آن نشست که در ترجمههای بعدی کسی آن را تغییری نداد؛ هرچند که ناطور دشت نیز به سرنوشت شازده کوچولو دچار شد که هر که توانست یک ترجمه از آن به بازار داد اما دستکم شازده کوچولو چند ترجمهی خوب هم داشت، از بخت بد، ناطور دشت شد کتابی که چند و چند ترجمهی بد یا ماقبلِ بد از آن در بازار هست.
در این یادداشت کوتاه به معرفی اجمالی دو ترجمهی خوب از آن خواهیم پرداخت و باقی را واخواهیم¬گذاشت.
1. ترجمهی احمد کریمی: او نخستین مترجم ناطور دشت در فارسی است. کسی که این نام را بر این کتاب نهاده، کسی که ترجمهاش را سروریراستار آن زمان فرانکلین، یعنی نجف دریابندری پسندیده بوده است، و البته کسی که کریم امامی آن مقالهی تند، «بحث لحن در ترجمه؛ یا چگونه از کلاغِ فرنگی بلبلِ پارسیگوی نباید ساخت»*، را دربارهی لحن ترجمهاش در این رمان نوشته است. زبانی که در این کتاب به کار برده زبانی سالم است و کتابی، یعنی برخلاف چیزی که معمولاً دربارهی ناطور دشت شنیدهاید، این نسخه زبان را نشکسته و در نتیجه زبان گفتاری به کار نبرده است. کریمی خود در دفاع از این لحن و زبان میگوید ایراد امامی را وارد نمیداند و «با لهجهی تهرانی نمیشود رمان انگلیسی ترجمه کرد. تعداد چیزهایی که در زبان انگلیسی در محاوره میآیند بسیار ناچیز است. بنابراین معتقدم، ناطور دشت جز با همین لحنی که برای آن انتخاب کردهام جور در نمیآید». (کرگدن 128: 49)
2. ترجمهی محمد نجفی: ترجمهای با زبانی گفتاری، اما متناسب و درست و بهقاعده، که در دههی هفتاد شمسی چاپ شد _سی سال بعد از ترجمهی کریمی_ و متأسفانه برخی از روی همان سعی کردهاند ترجمهای ظاهراً جدید ارائه دهند. نجفی عملاً به توصیهی امامی در این ترجمه عمل کرده است. این ترجمه احتمالاً برای خواندن نوجوانان متناسبتر باشد و با آن بیش از پیش ارتباط بگیرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مقالهی کریم امامی را میتوانید در کتاب مجموعهی مقالاتش، «از پست و بلند ترجمه»، بخوانید.
- گفتوگو با احمد کریمی در مجلهی «کرگدن»، شمارهی 128 سال 1399 به چاپ رسیده است.
2 سال پیش
4بهخوان
هولدن یه پسر نوجوانه که ازبهترین مدرسه شهر اخراج شده و خیال نداره به خونه برگرده چون نمیخواد دردسر بیشتری برای خانواده ش ایجاد کنه. به ناچار چند روزی رو تو خیابونای آمریکا سرگردون میشه و از نزدیک با لایه های پنهان حامعه مواجه میشه. ناتور دشت چهره واقعی آمریکای قرن بیستم رو نشون میده به همین دلیله که کلی سروصدا بهپا کرد.
مصطفی مستور یه جایی میگه اگه هاکلبری فین اسطوره نوجوان قرن نوزدهه ،بی شک هولدن کتاب ناطور دشت ، اسطوره نوحوان قرن بیسته.
ناتور دشت به حق در فهرست صدکتاب برتر جهان که باید خواند ، قرار گرفته . به هیچ وجه خوندنش رو از دست ندید.
1 سال پیش
یکی از بهترینها با موضوع یک نوجوان و دغدغههای این دوره است.
واقعا خواندنی و به یادماندنی است.