کتاب|

عمومی|

خودیاری

درباره‌ی کتاب وقتی نفس هوا می شودانتشارات میلکان منتشر کرد: مثل بیمارانم باید با مرگم روبه رو می شدم و سعی میکردم بفهمم چه چیزی به زندگی من ارزش زیستم میبخشد.برای انجام این کار به کمک اما هم نیاز داشتم.سرگشته میان دکتر بودن و بیمار بودن،علم پزشکی را زیر و رو میکردم و برای یافتن جواب ها به ادبیات رجوع میکردم.در حالی که مرگ خودنم پیش رویمبود،جنگیدم تا زندگی گذشته ام را از نو بسازم یا شاید زندگی جدیدی بیابم.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
کتاب رو دو روز پیش تموم کردم و از اون روز تا حالا همش دارم فکر میکنم که واقعا چقدر دغدغه ی آدم های مختلف می تونه متفاوت باشه. اینکه زندگیه تو و خانوادت به خاطر بیماری ای مثل سرطان برای همیشه عوض بشه و تمام آرزوها و هدفهایی که یک عمر براشون تلاش کردی و جنگیدی یک شبه دود بشه و بره هوا، در حالی که یه خانواده ی دیگه اینور دنیا دغدغه شون این باشه که چرا طلا گرون شده و تخم مرغ ارزون نمیشه! چقدر دلم می سوزه وقتی می بینم هدف زندگی هامون فقط شده جنگیدن واسه زنده موندن در حالی که اصلا از اول قرار بود زنده بودن حقمون باشه و رسیدن به هدفها و آرزوهامون دلیل اومدنمون به این دنیا!! خوندن این کتاب شاید تلنگری باشه برای من و امثال من که به دنیا اومدنشون تو کشوری مثل ایران رو بهونه ی نرسیدن به تمام آرزوهاشون کردن و منتظر هستن که یک بار دیگه یک گوشه ی دیگه از دنیا دوباره از نو متولد بشن تا به هدف های از دست رفتشون رنگی از واقعیت بزنن. ما آدم ها ممکنه از یک منظر موجودات تحسین برانگیزی باشیم اما قطعا اینم خودخواهی ماست اگر فکر کنیم که بقیه باید درست مثل ما باشن و شرایط ما رو تجربه کرده باشن تا سرانجامی مثل ما داشته باشن. و در آخر به قول قهرمان داستان همه ی زندگی این است که بدانی ورق ها به گونه ای جور می شوند که تو بازنده باشی که دست تو یا نظر تو نادیده گرفته می شود در حالی که هنوز برای پیروزی می جنگی و با اینکه می دانی هرگز نمیتوانی به کمال برسی، اما میتوانی نزدیک شدن به چیزی را که پیوسته برایش تلاش میکنی باور داشته باشی. تاریخ خوانش : 2020/03/30
5 ماه پیش
4بهخوان
یک کتاب داستانی فلسفی با نگاهی به مرگ و ارتباط تنگاتنگ مرگ با زندگی . چرا که نویسنده معتقده مرگ و لزوم وجودش هست که به زندگی معنا میده و نباید از مرگ فرار کرد بلکه باید اون رو با ذهنی باز پذیرفت و با پذیرش مرگ ، زندگی رو با شوق و هیجان زندگی کرد . همینطور این متخصص مغز و اعصاب نگاه و دیدی تازه از رابطه ی پزشک و بیمار به ما میده ، دغدغه های یک پزشک رو در ارتباط با بیمارش و آماده کردن و پذیرش اون و خانواده اش با مرگ رو بیان میکنه . این پزشک در پایان دوره ی رزیدنتی و فارغ التحصیلی به عنوان متخصص مغز و اعصاب در جایگاه بیمار قرار میگیره و مجبور میشه بپذیره که فقط باید با عنوان بیمار زندگی کنه و نمیتونه آینده ای با سمت پزشک داشته باشه و علیرغم جنگیدن با بیماری ، داره روزهای پایانی عمرش رو میگذرونه در نتیجه با علاقه و تحصیلاتی که در جوانی در ادبیات داشته شروع به نوشتن این کتاب و دیدگاه جدیدش به مرگ میکنه . کتاب روان بود و خوانش راحتی داشت، ترجمه هم نسبتا خوب بود ، با خاطرات کودکی شروع می‌شد و اینکه چطور در مسیر پزشکی افتاده ، در حین داستان دیدگاه های فلسفی ش رو هم بیان می‌کرد که باعث می‌شد کتاب خسته کننده نباشه . سبک جدید و جالبی برای من داشت . البته اصطلاحات پزشکی زیادی هم داشت که همه پانویس شده بود.
9 ماه پیش
4بهخوان
"مایی که پال کلانثی را ملاقات نکرده ایم هم از مرگش اندوهگین می شویم و هم از زندگی اش نفع میبریم" این کتاب بیشتر از اینکه یک کتاب پزشکی باشه جدال شخصی کلانثی بین تسلیم شدن در برابر مرگ و ادامه دادنو به تصویر میکشه و غم انگیزترین حالتش اینه که کتاب ناتمومه و لوسی(همسر پال) برای تموم کردن کتاب مجبور به نوشتن موخره میشه!
10 ماه پیش
5بهخوان
خوندن این کتاب کافی نیست نیاز دارم تو رگ هام تزریق بشه