دربارهی کتاب باران را چه جوری ببافمدو خواهر در زیرزمین سرد و نیمه تاریک، منتظر نقشة تازة قالی بودند. پاهایشان را لای قالی و نورد فرو کرده بودند تا گرم شوند. صدای قدم های پدر شنیده می شد که از پله ها پایین می آمد. پدر نقشه ای تازه با طرح ریز را روبه روی خواهرها قرار داد و آنها را تهدید کرد که درست ببافند. آنها هنوز نیم متر هم نبافته بودند که تصمیم گرفتند مابقی نقشه را خودشان ببافند. یکی از خواهرها می خواست دریا را ببافد تا تمامی قالی ها آبی شوند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه