کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب ابریشماین رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را درنوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آن جاست آغاز می شود، و در یک روز پر باد پایان می پذیرد. شاید بشود گفت که یک قصه ی عشق است. ولی اگر فقط همین بود به زحمت تعریفش نمی ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست. از آن گونه که خوب می شناسیم، ولی هیچ گاه واژه ی درستی برای بیانش نمی یابیم. و به هر حال این واژه «عشق» نیست. همه ی قصه ها موسیقی خودشان را دارند. این یکی موسیقی اش سفید است. مهم است که این را بگویم، زیرا موسیقی سفید موسیقی غریبی است، آدم را گاهی زیر و رو می کند; آهسته نواخته می شود و باید آرام با آن رقصید. چیز دیگری برای گفتن نیست. شاید باید خاطر نشان کرد که این قصه در قرن نوزدهم اتفاق می افتد; فقط برای این که کسی در آن منتظر هواپیما، ماشین لباسشویی و روانکاو نباشد. از این چیزها خبری نیست. شاید باری دیگر الساندرو باریکو
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
4بهخوان
یک عاشقانه آرام با ترجمه خوشخوان. ریتم آرام داستان را دوست داشتم و از نکات جالب کتاب به چشمم، استفادۀ هوشمندانه از اسامی مختلف دریاچه بایکال بود، که هر بار اسم یا صفت جدید، از وقایع در پیش رو خبر می‌داد.
1 سال پیش
3بهخوان
درست شبیه یک موسیقی دل انگیز بود که در یک شب سرد زمستانی در حالی که نوزاد یک ماهه ام را در آغوش داشتم خوانده شد
5 ماه پیش
5بهخوان
شاهکار شعرِ ناب!
6 ماه پیش
3بهخوان
داستان قابل قبولی بود. یک نویسنده‌ی ایتالیایی داستانی نوشته در خارج از جغرافیای خودش و به‌نظرم تا حد قابل قبولی تونسته فضای ژاپن رو ملموس تصویر و توصیف کنه. کتاب خالیه از هرگونه توصیف خاص و اضافه‌ای:)) برخلاف رمان‌های کلاسیک که معمولا سرشار از توصیف اند، چه توصیف جهان بیرون و چه توصیف جهان درون شخصیت‌‌ها. در صرفه‌جویانه‌ترین حالت ممکن نویسنده ما رو با شخصیت‌ها آشنا می‌کنه و همین هم پاشنه‌ی آشیل داستان و هم شاید نقطه‌ی متمایزکننده‌ش هست. ص آخر با یک پیچش داستانی مواجه می‌شیم که واقعا من انتظارش رو نداشتم. ولی خب حقیقتش نمی‌شه انتظار داشت برای زنی که چند جمله و کنش محدود ازش دیدی حالا خیلی متاثر بشی. البته شاید دلیل آشنایی کم با شخصیت هلن همین ضربه‌ی نهایی باشه. برای همین هم به‌نظرم این صرفه‌جویی نویسنده هم نقطه‌ی قوت داستان و هم پاشنه‌ی آشیلشه. اما در هر صورت تجربه‌ی جالبی بود و یک روزه در تاریخ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲ خوندمش.
کتاب های دیگر الساندرو باریکومشاهده همه