کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب آرام بگیر عزیزمانتشارات آواهیا منتشر کرد:اندام لاغرش، در لباس سیاه، تکیده تر نشان می داد. روسری اش لیز خورده بود و موهای پرکلاغی ژولیده اش ریخته بود روی شانه ها. آهسته پیش رفت و کنارش نشست. مهین سرش را بلند کرد و نگاهی به او انداخت و دوباره سرش خم شد. چشم های درشت و سیاهش خیره شد به جلو. دستش را روی شانه او گذاشت.«دختر، چرا تنها نشستی؟ اومدیم اینجا که دلت باز بشه.» مهین جواب نداد. صدایش را نرم کرد و خیره شد به صورت جزیده او.«برای چی از همه فرار می کنی؟» دختر همان طور به زمین خیره شده بود.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر جمال میر صادقیمشاهده همه