دربارهی کتاب آرام بگیر عزیزمانتشارات آواهیا منتشر کرد:اندام لاغرش، در لباس سیاه، تکیده تر نشان می داد. روسری اش لیز خورده بود و موهای پرکلاغی ژولیده اش ریخته بود روی شانه ها. آهسته پیش رفت و کنارش نشست. مهین سرش را بلند کرد و نگاهی به او انداخت و دوباره سرش خم شد. چشم های درشت و سیاهش خیره شد به جلو. دستش را روی شانه او گذاشت.«دختر، چرا تنها نشستی؟ اومدیم اینجا که دلت باز بشه.» مهین جواب نداد. صدایش را نرم کرد و خیره شد به صورت جزیده او.«برای چی از همه فرار می کنی؟» دختر همان طور به زمین خیره شده بود.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه