دربارهی کتاب ندای مردابقتی پدرو مادرش او را پیدا کردند،فرزندی نداشتند و دیگر از داشتن فرزند ناامید شده بودند. دکترها رک و پوست کنده بهشان گفته بودند:شما بچه دار نمی شوید. این شد که وقتی نزدیک مرداب یک بچه کوچولو پیدا کردند،به نظرشان آمد هدیه ای آسمانی و دیگر به این توجه نکردند مثل ماهی ها آبشش دارد.آن ها نمی دانستند این کوچولو تک و تنها رها شده یا پدرو مادرش را از دست داده؟ولی اهمیتی نداشت،چون حالا او دو نفر دیگه پیدا کرده بود.اسمش را بوریس گذاشتند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
شاید بیشتر کتاب نوجوان باشد تا کتاب کودک
یک کتاب که باید به سوالاتش فکر کرد
کتابی که یکبار خواندش افاقه نمیکند.
10 ماه پیش
3بهخوان
من که یک مامان سی و چند ساله هستم ، خیلی درک ش نکردم
چه برسد به بچه ی هفت ساله ی من .
نمیدونم ؟ نه من نه پسرم باهاش ارتباط نگرفتیم و
اون چیزی که در موردش میگن رو دریافت نکردیم .
تنها جمله ی قابل فهم ش که شاید پیام اصلی ش بود, اینه ؛
برای اینکه همدیگر را دوست داشته باشیم ، حتماً باید شبیه هم باشیم ...؟
1 سال پیش
4بهخوان
عجیب...
باس بنشینم و درست بهش فکر کنم. ولی این قدر می دانم که اگر در کودکی می خواندمش، می رفت یک جایی کنار "مرد عمل" و "خرسی که می خواست خرس باقی بماند" در قفسه عجیب و غریب ها و "کتاب هایی که بهتر است در کودکی خودتان را گرفتارشان نکنید" برای خودش دست و پا می کرد!