دربارهی کتاب کوچه آژیر می کشدانتشارات هزاره ققنوس منتشر کرد:
رحمان دهانش باز میشد، اما چیزی نمیگوید. جلوتر میروم. سرم را بالا میگیرم تا صورتش را خوب ببینم. توی لباس نظامی، ظاهرش با اولین باری که توی کوچه پشت نانوایی محله دیده بودم فرق کرده بود. پشت سرم میآمد، قدمهایش را توی دلم میشمردم. به نه که رسید، آرام صدایم زد: «گلنار»
که پاهایم بیاختیار ایستاد. سرم را برگرداندم. چادرم را محکم جلوی چانهام گرفتم، سرم را پایین بردم. کفشهای نظامی پایاش بود، گفت: «اجازه میدهید بیایم خانهتان؟»
عرق تمام پشتم را خیس کرده بود. زیر چشمی نگاهش کردم، ذوق خاصی توی صورتش دیدم. گفت: «اگر جواب خودت بله هست، من میآیم»
که با صدای پای کسی، سریع برگشتم و به راهم ادامه دادم. حالا هم همان ذوق را توی صورتش میبینم. اسلحهاش را کنار میگذار و میگوید: «گلنار»
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه