دربارهی کتاب دورتر از هر جای دیگرانتشارات نیماژ منتشر کرد:
رماننویس و داستاننویس آمریکایی، در دانشگاههای رادکلیف و کلمبیا تحصیل کرد و با آثارش جوایز معتبر حوزهی داستانهای علمی تخیلی را از آن خود کرد. از جمله جوایز خوپو و نبیولا، آثار متعدد او تاکنون چندینبار جایزهی کتاب سال آمریکا رابه دست آوردهاند و به بسیاری از زبانها ترجمه شدهاند. همچنین جایزهی استاد بزرگ گاندالف در سال 1979 و جایزهی استاد بزرگ در سال 2003 به او اعطا شد.
من همیشه کم و سن و سالترین فرد توی کلاس بودم. همینطور در خانواده تنها فرزند خانواده، پدر و مادرم به این دلیل که یک پخمه کوچولوی باهوش بودم و من را زود فرستادند مدرسه، همیشه نسبت به سنم تیز و باهوش بودم. چه کسی میداند. شاید در چهل و پنج سالگی هم هنوز نسبت به سنم تیز و باهوش باشم. این داستان یک جورهایی دربارهی این موضوع است. دربارهی یک پخمه کوچولوی باهوش!
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
«شاید چیزی درون او بود که من را به حرف زدن وا داشت که حرف زدن را برای من ممکن ساخت»
یک داستان ساده، بدون پیچیدگی و کوتاه. امّا در عین حال دلنشین.(معالاسف با ترجمهای ضعیف)
برای درک سالهای سختی که در آستانهٔ ورود به جوانی یا به عبارتی بزرگسالی هستی. و برای شنیدن موسیقی. جدی گرفتن موسیقی. و جدی گرفتن فکر کردن.
دوست داشتم بهش چهار یا پنج ستاره بدهم امّا نمیخواهم توقع شما را بالا ببرم. جملههای چهار و پنج ستاره داشت. و بیشک خواندنش برای من در این دو-سه روزِ سخت بهترین انتخاب بود.
در واقع شاید هر وقت روزگار بهمان خیلی سخت میگیرد باید برویم سورن. همگی با هم برویم. هرچند سورن گردشگرها را -آن هم فقط با قایقهای کوچک. نه سوار بر کشتیهای عظیم اقیانوسپیما- نوبتی راه میدهد!
0 سال پیش
3بهخوان
به راستی که لگوین هم اثر خوب و بد دارد هم اثری که حرف دلش است
این اثر در واقع در عین حال که بسیار کوتاه است در دل خود حرف ها و نکات زیادی رو جا داده دید فلسفی میگیره یه جاهایی ولی خب خیلی انتظار را برده بالا این نویسنده بهتر بود همان زمان هم این اثر را با اسم مستعار به چاپ می رسوند
7 ماه پیش
3بهخوان
اگر اسم هر نویسندهی دیگهای پای این کتاب بود احتمالا بهش سه میدادم. اما الان که اسم لگویین پای کتابه دو؟ دو و نیم؟
داستان دربارهی یه پسر نوجوانه و تمام فکرها و ذهنیتهایی که توی سر یه نوجوون میچرخه. آینده، عشق، همسالان... داستان ساده و سرراست و روونیه. اما انتظار من اصلا و ابدا این نبود. ای کاش ناشر توی مقدمه یه ندایی داده بود که این داستان فانتزی یا علمی تخیلی نیست.
ترجمه درسته، اما کلمات بهتری میتونستن به این متن بشینن. کتاب بدون ویراستاری چاپ شده. در نتیجه پر از غلط املایی، تایپی، در مواردی غلط دستوری و رسمالخطیه.
امیدوارم نیماژ توی چاپ جدید خیلی جدی یه دستی به سر و روش بکشه و یه خط به مقدمه اضافه کنه که این کار رئاله و ژانری نیست.
پشت کتاب هم سوابق ژانری نویسنده (بدون اشاره به رئال بودن این کتاب) اومده که آدرس غلط داره میده.
1 سال پیش
5بهخوان
دورتر از هر جای دیگر، ولی نزدیکتر از هر کتاب دیگه به خود من، شاید اگه مثل بقیهی کتابها میخواستم ستاره بدم حق این کتاب بیشتر از ۳.۵ نبود ولی از همون اول که شروع به خوندن کردم انگار خود منه، شاید بیش از ۹۰ درصد این اتفاقات دقیقا برام پیش اومده و برای همین من خیلی این کتاب رو دوست داشتم. یکمی برای من شبیه به ناطوردشت بود. داستان پسری درونگرا به اسم «اون» که شاکیه از اینکه برای دیده شدن و تایید شدن حتما باید همرنگ جماعت بشه و بعد دوستی به اسم «ناتالی» پیدا میکنه و اتفاقات دیگه....ه
قسمتی از متن کتاب:
ارتباط با دیگران هیچ چیز عاید آدم نمیکرد. من تنها بودم. همیشه تنها بودم. در آن چند مدت با او توانستم تظاهر کنم که تنها نیستم، اما در واقعیت امر، بودم و سرانجام این را به او هم ثابت کردم، مجبورش کردم از من رو برگرداند و برود همان جایی که بقیه رفتند. این هم مشکل زیادی نبود. تنها بودم که بودم، مشکلی نبود، باید این را میپذیرفتم نه اینکه تظاهر کنم. من از آن دست آدم های نبودم که خوب با این نوع اجتماع جور در بیایم. تصور اینکه کسی من را دوست داشته باشد احمقانه است. روی چه حسابی باید من را دوست داشته باشند؟