دربارهی کتاب قصه های شیرین ایرانی (18)(عجایب نامه)انتشارات سوره مهر منتشر کرد:شب هولناکی بود و بازرگان که از حیوانات درنده می ترسید، از درخت تنومندی بالا رفت و روی شاخه ای نشست. با آن که خسته بود، نتوانست بخوابد. نزدیك صبح بود که مرغ بزرگی آمد و بر روی درخت نشست. مرد با خود گفت: اگر این جا بمانم، نمی دانم چه برسرم خواهد آمد. هرچه بادا باد، با این مرغ می روم. هنگامی که مرغ به پرواز درآمد، پاهای مرغ عظیم الجثه را گرفت. مرغ پرواز کرد و به جانب قلعه ی فرمان روا رفت. بازرگان، مرغ را رها کرد وبربام قلعه فرود امد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه