کتاب|

عمومی|

روان‌شناسی

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
2بهخوان
یک شب به مناسبتی "زئوس" همه ی خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.خدای جنون و دیوانگی "لیسا" هم در این جشن حضور داشت و دست بر قضا از نوشیدن شراب زیاد مست شده بود خدایان از هر دری سخنی می‌گفتند تا اینکه نوبت به "آفرودیته" خدای عشق رسید. حرف‌های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می‌خواهد برود جنون دستش را می‌گیرد و راهنمایی‌اش می‌کند به همین دلیل است که می‌گویند عشق کور است و عاشق ، دیوانه و مجنون می‌شود <img src="http://www.upsara.com/images/rcde_s.jpg"/> از طرف دیگر مطالعات علمی ثابت کرده که در زمان عاشق شدن ، لوب پیشانی مغز کارکرد صحیح خود را از دست می دهد و به همین علت است که فرد عاشق نمی تواند تصمیمات منطقی بگیرد و اصطلاحا گفته می شود که عشق کور است نتیجه ای که میخوام از مطالب بالا بگیرم اینه که از گذشته های خیلی دور تا همین الان ، اکثریت آدم ها بر این باور متفق القول بودن که عشق منطق نمی شناسه و به این راحتی قابل توصیف و اندازه گیری نیست مبحث پیچیده ای مثل عشق در هیچ قاعده و چارچوبی جای نمیگیره ، با این حال نویسنده ی این کتاب به قدری مطمئن راجع به این موضوع حرف میزنه و دستورالعمل صادر میکنه گویی که در حال اثبات یک فرمول ساده ی ریاضی ست که البته هم فقط خود او موفق به کشف اثبات آن شده از طرف دیگر وقتی در رابطه با مباحث لطیفی مانند عشق صحبت می شود ، بد نیست که مقداری احساسات خوشایند هم چاشنی این کار شود ، نه اینکه مثل یک مقوله ی خشک و علمی به چنین مبحثی پرداخته شود !! ... بگذریم که برچسب زدن به بزرگانی چون فروید و اشتباه تصور کردن ایده های این شخصیت برجسته هم ، در کتابی که در باب "عشق" سخن می گوید کار چندان شایسته ای نیست
2 سال پیش
4بهخوان
فروم، تعاریف بصیرت بخشی راجع به عشق و مفاهیم دیگری مثل اخلاق و ایمان و... ارائه می‌دهد. نویسنده در پی انتقال نگرشی نویی نسبت به کلیت زندگی است که طبعا عشق را هم در بر میگیرد و به همین خاطر نسبتی با کتاب های مرسوم راجع به رابطه و ازدواج و ... ندارد. اریک فروم جزو بنیانگذاران مکتب انسان گرایی در روانشناسی محسوب می شود که تاکید آن بر آرزوها و آرمان های انسان در روند درمان است (به جای آن که بر گذشته و یا وضعیت فعلی فرد متمرکز گردد) و این کتاب هم که به طور خاص راجع به مفهوم عشق است ذیل همین آموزه ها قرار میگیرد و بیشتر در پی ایضاح مفهومی شکل آرمانی علاقه و عشق و انسان عاشق است. علی رغم این که خواندن کتاب در خود من تاثیر زیادی گذاشت اما احساس میکنم بعضی جا ها صرفا کلمات زیبا کنار هم قرار گرفته بودند و مفاهیم به روشنی ایضاح و تعریف نمیشدند.
3 سال پیش
بُرِش:[سرمایه‌داری امروز احتیاج به کسانی دارد که بتوانند به طور گروهی و با مسالمت همکاری کنند، کسانی که سلیقه های متحدالشکل آنان به آسانی تحت تأثیر قرار گیرد و پیش‌بینی شود، و نیز احتیاج به کسانی دارد که احساس آزادی و استقلال کنند و گمان نبرند که از قدرت یااصل یا وجدانی خاص فرمان می‌برند و با این همه مایل باشند که بدانان فرمان داده شود، آنچه را از آنها انتظار می‌رود انجام دهند، و چون مهره‌ای بدون ایجاد تصادم و مزاحمت به ماشین اجتماع بخورند، مردانی که بدون اشکال راهنمایی شوند و بدون رهبر رهبری، بدون هدف به جلو رانده شوند و تنها هدفشان بهبود وضع خود، جنبش، کار و پیشرفت باشد. نتیجه چیست؟ انسانِ امروز با خودش، با هم‌نوعانش و با طبیعت بیگانه شده است. او به کالا مبدل شده، نیروی زندگی خود را نوعی سرمایه‌گذاری می‌داند که باید، تحت شرایط بازار، حداکثر سود را برایش تحصیل کند. ...]
1 سال پیش
4بهخوان
برشی از کتاب: اریک فروم، همچنین به یکی از تضادهای اساسی زمان ما اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه" مغز انسانی به قرن بیستم رسیده است؛ حال آنکه قلب بیشتر آدمیان هنوز متعلق به عصر حجر است. اکثر مردم هنوز آن رشد و بلوغ کافی را به دست نیاورده‌اند که همچون افرادی مستقل و منطقی و عینی زندگی کنند...انسان وسوسه‌های غیرعقلانی تخریب و کینه و غبطه و انتقام را ور خود فرو می‌برد، از قدرت و پول و دولت مطلق‌العنان یا ملت، بت می‌سازد و از تعلیمات رهبران روحانی عالی‌قدری همچون بودا و سقراط و پیامبرانی همچون مسیح و محمد، فقط در حرف نام می‌برد و در واقع، تعلیمات آنان را به صورت انبوهی مرکب از خرافات و بت‌پرستی در می‌آورد، تا آن زمان که این شکاف بین رشد زیاده از حد فنون و افکار از طرفی و حالت عقب‌افتادگی عواطف و احساسات از طرف دیگر وجود دارد، بشر چگونه می‌تواند خود را از تخریب و فنا نجات بدهد؟
کتاب های دیگر اريك فروممشاهده همه