کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب اگر برآیدانتشارات جمهوری منتشر کرد:چشم هایم را می بندم. تصویر گندم زار را درست همان طور که در ذهنم ثبت کرده بودم به وضوح به یاد دارم. تمام رنگ ها و صداها، حتی گرمای خورشید و بوی خاک را به یاد دارم. صدای خنده ی بانوی عکاس هم هست و چهره ی گندم هم به تصویر ذهنی ام اضافه شده است. نسیم مطبوعی صورتم را نوازش می کند، انگار کسی مرا می بوسد. خم می شوم و یک خوشه گندم را می بوسم. عاشق آن جاشده ام. به هتل برمی گردم غوغایی به پاست. چند نفر این طرف و آن طرف می دوند، فریاد می زنند و چیزهایی...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه