کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب کوررنگی: یک داستان بلندسرتا سر شب، شبیه صدای یک قوطی فلزی، یا چیزی از این دست استوانه ای شکل، که در یک سراشیبیِ بی انتها افتاده باشد، مثلا یک قوطی خالی نوشابه، یا خالی تر، قوطی هر چیز دیگری، که دور خودش می پیچد و پایین می رود، دور خیال خودش می پیچد و می رود پایین، سرپایین ترین جای خالی کوچه را، می پیچید خیال صدایی در خالی سرم، که نمی گذارد بخوابم درست خواب های پریشانم را ببینم. صدای دزدگیر ماشینی که نمی دانم برای کیست هنوز می خواهد به کوچه بکشاندم، به کوچه ی خالی، در دل مِه، به سمت رنگ توسی.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر شهاب لواسانیمشاهده همه