کتاب|

عمومی

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 ماه پیش
5بهخوان
دوران نوجوانی این کتاب رو خوندم خیلی عجیب و لذت بخش بود خیلی جالب هم تموم شد واقعا توصیه میکنم به خوندن
1 سال پیش
عشق تجربه ای زیباست ... و این زیبایی در عشق یافت می شود . (همه چیز در عشق پیدا می شود.) عشق زندگی را دگرگون می کند ، عشق می تواند آدمی را متحیر کند یا انسانی را متغیر کند و یا کسی را متاثر کند. در واقع عشق بیانگر تغییر آدمی است ، انسان را به هر شکلی به هر گونه ای متحول می کند . عشق در یک لحظه و در جایی دور از انتظار ما رخ می دهد که صدایی یا نگاهی از قبل در انتظار ما بوده است . چرا که عشق غیر قابل پیش بینی است. Coral🤍
2 ماه پیش
3بهخوان
تکه های پازل داستان خیلی پیش از رسیدن به نیمه ی کتاب کنار هم قرار می گیرند و خواننده از نقش کلی داستان آگاه میشود. اما برای خواندن به عنوان داستان شب بد نیست. داستان خوب و روان روایت شده است ولی برای من به اندازه کافی کشش نداشت و صرفا چون عزیزی توصیه کرده بود کتاب را زمین نگذاشتم و به سرعت تمامش کردم. ایده داستان بد نیست ولی به نظرم یک جورهایی تکراری بود... (البته احتمال دارد مشابهش را در قصه های مادربزرگ شنیده بوده باشم و به نظرم تکراری آمده باشد) در کل با توجه به تعاریفی که شنیده بودم انتظار بیشتری از کتاب داشتم.
1 سال پیش
5بهخوان
این کتاب داستان سه پوریاست؛ پوریای جوان که دانشجوی زبان‌شناسیه، پوریای پیر که ویراستار انتشاراته و پوریای داستان که سفری رو برای پیدا کردن شاهدخت سرزمین ابدیت آغاز می‌کنه. درواقع در این کتاب شما با سه داستان مجزا در سه زمان و مکان مختلف رو‌به‌رو هستید که خب (!) قطعاً قراره یک جایی، اون تَه‌مَهای کتاب باهم برخورد کنن ولی تا به اون نقطه نرسیدید هم به نظرتون عجیب و گسسته نمیان. شاهدخت سرزمین ابدیت هزارتویی از داستان‌هاست. درواقع، هنر آرش حجازی در بهم پیوند زدن فضاهای اسطوره و دنیای حال حاضره. آرش حجازی نویسنده، مترجم، پزشک و مدیر نشر کاروانه (قبل از بسته شدنش البته ☹). یک عکس معروف داره که احتمالاً همه دیدید؛ مردی با پیراهن سپید که تلاش می‌کنه جلوی خونریزی ندا آقاسلطان رو بگیره. حضورش در همون صحنه است که باعث میشه نشر کاروان بسته بشه و آرشِ ممنوع‌القلم از ایران فرار کنه. بریم ببینیم چجوری می¬افتیم تو داستان! ما دقیقا از اونجایی وارد ماجرا میشیم که پوریای زبان‌شناسمون مادرش رو از دست میده و متوجه میشه که رازی در گذشته‌ی خانوادگیشون وجود داره پس به سراغ خویشانش میره و هر کدوم از اون‌ها سخنی میگن که همه‌ی حقیقت نیست. او بر سر مزار مادرش پوریای دیگری را می¬بیند؛ پوریای پیر داستان‌گو که پیشتر ویراستار یک انتشارات بوده است. پیرمرد داستان شاهدخت سرزمین ابدیت رو تعریف می‌کنه؛ داستانی که در اون، سومین پوریا به دنبال شاهدخت سرزمین ابدیت می‌گرده و از همه چیز می‌گذره تا به او برسه. اما پوریای پیر هم داستانی داره؛ داستانی که از زبان پیرزنی به لیلا گفته میشه؛ داستان عشق نافرجام پوریا و دختری نابینا به نام آناهیتا. . . این کتاب رو به چه کسانی پیشنهاد می‌کنم: به همه‌ی ذهن‌های کنجکاو. به همه‌ی کسانی که می‌خوان موقع رمان خواندن درگیر داستان بشن. به همه‌ی کسانی که دوست دارن پایان کتاب انقدر به وجد بیارتشون که همون لحظه برگردن و دوباره آغاز کنن.