کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب نقطهکلاس نقاشی تمام شده بود، اما «وشتی» هنوز روی صندلی اش نشسته بود و ورق نقاشی اش خالی بود. او هیچ علاقه ای به نقاشی کردن نداشت، اما خانم معلم از او خواست که یک نقطه بکشد و پایینش را امضا کند، آنگاه نقاشی را قاب کرد و روی دیوار کوبید. وشتی که متعجب شده بود با خود فکر کرد که می تواند نقطه های بهتری بکشد. روزها گذشت و وشتی نقطه های بسیاری با طرح های مختلف کشید. چند هفته بعد نمایشگاهی از نقطه های وشتی در مدرسه برگزار شد. او در نمایشگاه پسربچه ای را دید که حسرت کشیدن نقاشی را داشت. او به وشتی گفت که نمی تواند حتی یک خط راست را بکشد. وشتی یک کاغذ به پسربچه داد و او در حالی که دستش می لرزید یک خط کج و کوله کشید، آنگاه وشتی به او گفت که امضایش کند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر پیترهمیلتن رنلدزمشاهده همه