کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب یه جوری مثل ...«رامون»عاشق نقاشی بود و همیشه در همه جا نقاشی می کشید. یک روز که او مشغول کشیدن یک گلدان بود برادرش به نقاشی او خندید و از آن به بعد رامون همة نقاشی هایش را مچاله می کرد. بعد از چند ماه و کلی نقاشی مچاله شده، رامون دیگر مدادش را زمین گذاشت و تصمیم گرفت دیگر نقاشی نکند. در همان لحظه خواهرش به اتاق رامون آمد و آخرین نقاشی مچاله شدة او را برداشت و به اتاقش دوید. رامون نیز به دنبال خواهرش دوید و خواست بر سرش فریاد بکشد اما وقتی چشمش به اتاق خواهرش و گالری نقاشی های مچاله شدة خود افتاد ساکت شد. او دریافت که لازم نیست نقاشی ها دقیقا شبیه به همان چیزی باشد که می کشد و از آن پس با همین عقیده زندگی کرد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر پیترهمیلتن رنلدزمشاهده همه