کتاب|

نوجوان|

داستانی|

واقع‌گرا

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
2بهخوان
فرار غیر ممکن است! با ساخته شدن ناگهانی دیوار برلین، تعدادی از افراد خانواده گرتا، ناخواسته از یکدیگر جدا می شوند. از خانواده ی پنج نفره‌شان، پدر و برادر دومش یک سو و خودش، مادر خانواده و برادر اول، سویی دیگرند. آنها در شهر خودشان زندانی شده اند. سرباز های آلمان شرقی هم تک تک افراد را نشانه گرفته‌اند و فقط فکر کردن به فرار کافیست تا شلیک کنند. اما ایده‌ای از پدر به به او رسانده می‌شود… . دیالوگ‌ها گاهی آنطور که باید، خود را نشان ندادند. در قسمتی از کتاب، زمانی که دوست پدر گرتا به خانه شان می‌رود، آن دو رفتار کاملا معمولی با یکدیگر داشتند در صورتی که ما می دانیم مادر خانواده، مخالف رفت و آمد آنهاست. پس کمتر همدیگر را می بینند و همچنین می دانیم که مدت های زیادی را در گذشته با هم بودند و در نتیجه دوستان صمیمی هستند. اینکه خیلی معمولی در آن لحظه برخورد می کنند جالب نیست و نشان‌دهنده شخصیت‌پردازی ضعیف موجود می‌باشد. کلمات مهم هستند. با توجه به نوع داستان، شرایط کنونی و…، باید طوری کلمات کنار هم چیده شوند که یکدست باشند. با توجه به این نکته که از اهمیت بالایی هم برخوردار است، ایرادی در این چیدمان به چشم می‌آید. هنگامی که گرتا از خانواده خود می‌گوید و از کلمه کله‌شق استفاده می‌کند، خواننده کمی اذیت می‌شود و چنین کلماتی شاید در متون طنز یا حداقل متنی که جدیت این داستان را نداشته باشد، پسندیده‌تر است. فشرده بودن بیش از حد مطالب، زمانی که قرار بود موضوع جدیدی از داستان، گفته شود، هم حوصله خواننده را سر می‌برد و هم باعث می‌شود ادامه دادن به خواندن آن برایش اذیت کننده باشد. این ایراد به اندازه‌ای دیده می‌شود که بعضی قسمت ها، در هر خط، مطلبی اضافه می‌شد و مطالعه را به نحوی تغییر می داد که احساس می شود در حال خواندن یک کتاب درسی هستید که با کمی داستان مخلوط شده باشد. و اما در آخر، موضوع و کلیت داستان جالب است با این حال، در نوشتن چنین کتبی ، دقت بالایی نیاز است و به نظرم نویسنده ، تمام توانایی و مهارتش را پای نوشتن این مورد نگذاشته است.
2 سال پیش
3بهخوان
قفسی با قفلی فولادین قفس برای یک پرنده آزار دهنده ست چه برسد برای یک انسان.آن هم قفسی اجباری،قفسی که معلوم نیست کی باز خواهد شد و چه زمانی اجازه ی پرواز به اسیرش را می دهد.. کتاب یک شب فاصله در باره ی ماجرای دیوار برلین و اوضاع دولت در آن زمان بود و دختر هشت ساله ای که یک روز صبح متوجه می شود که دورتادور شهرش را دیوار کشیده اند و می فهمد که برای مدت زمانی طولانی زندانی شده است… اول از همه اینکه خیلی این کتاب را دوست نداشتم، اما پیشنهاد نمی کنم که اصلا نخوانیدش زیرا خوبی های خود را نیز داشت. این کتاب موضوع جالبی داشت و من تا به حال از این دسته کتب نخوانده بودم،تقریبا موضوعی سیاسی و درام بود و این ترکیب، ترکیب جذابی از آب در آمده بود.اینکه در ابتدای کتاب به سراغ داستان نرفته بود و اول کمی ما را با دیوار برلین و عکس های آن آشنا می کرد نیز ایده ی خوبی بود. روند کتاب نسبتا کند بود ، به طرزی که در بعضی از بخش ها حوصله ی خواننده سر می رفت و شاید چند صفحه جلو می رفت و دوباره شروع به خواندن می کرد.در میان این روند کند چند مورد تکراری نیز دیده می شد و همین موضوع نیز گزینه ی دیگری برای سر رفتن حوصله ی مخاطب بود. موضوع دیگری که در این کتاب دیده می شد این بود که نویسنده یک جمله در رابطه با موضوعی که می خواست تعریف کند می نوشت و سپس می رفت و از ابتدای داستان شروع به روایت می کرد.مثال:گرتا پرده را کنار زد و با بدترین چیز مواجه شد...و داستان را شروع کرد انتقال اطلاعات نویسنده به صورت پرتابی نبود و خیلی زیبا در میان داستان و گفت و گو ها آن ها را درک می کردی مثال:سزای کسی که تصمیم می گرفت از میان سیم های خاردار عبور کند بیش از پاره شدن لباسش بود.ما اینجا متوجه می شدیم که ممکن است فردی که تصمیم به عبور از سیم ها کرده توسط سربازان کشته شود و یا.... در اکثر کتاب جملات بسیار زیبا و جذاب وجود دارد که این مورد در این کتاب نیز دیده می شد.مثال:ما در ظاهر به پرچم آلمان شرقی احترام می گذاریم ولی در حقیقت داریم جلوی روسیه سر خم می کنیم. هر فصل با یک عبارت و یا بیت شعر شروع شده بود که خیلی ایده ی جدید و جالبی بود مثال:فصل دو:تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز. شخصیت پردازی عالی ای داشت و اصلا اثری از حالت پرتابی درش نبود.مثال:برای اینکه بگوید مادر موهای فرفری ای داشت خیلی آرام در یک جمله گفت: که او قبلا بسیار زیبا بوده اما اکنون دیگر توجهی به نامرتب بودن موهای فرش نمی کند. در بعضی از بخش های کتاب شخصیت اصلی سوال هایی را از خودش می پرسید و جوابش را می داد که این موضوع هم جالب بود.مثال:چرا به این وضع اعتراض نمی کردیم و …. یک مبحث جالب کتاب اسم گذاری روزی بود که دورتادور شهر را حصار و دیوار کشیدند که به نام یکشنبه ی حصار ها بود زیرا هم اسم جذابی بود و هم بسیار آرام به ما گفته بود که کشیدن دیوار در روز یکشنبه اتفاق افتاده. خیلی زود به سراغ چهارسال آینده رفت که به نظرم نقطه ی قوت داستان بود زیرا اگر کمی دیگر ادامه می داد کتاب را می بستم و از خواندنش دست می کشیدم. زاویه دید داستان عالی انتخاب شده بود، گرتا دختر هشت ساله ی خانواده که اکنون بعد از گذشت چهارسال دختری دوازده ساله و معترض به شرایط کنونی ست. شخصیت اصلی، گرتا یک لحن معترض جالبی داشت که کاملا می شد ان را در کل کتاب حس کرد و این موضوع حال تازه ای به داستان بخشیده بود. و نکته ی آخر اینکه از نظرم برخی از جاهای کتاب نیاز به ویرایش داشت زیرا فعل را در وسط جمله آورده بود و اگر این اتفاق نمی افتاد خیلی بهتر بود.مثال:از اتاق بیایم بیرون، دستش را گذاشت روی شانه ام و… و در آخر این کتاب کتاب بدی نبود اما روند کند و خسته کننده ای داشت که همین روند کند همراه با اتفاقات هیجانی و جالبی بود که شرایطش را بهتر می کرد و در آخر پیشنهاد می کنم که اگر دوست دارید با اوضاع المان هنگام کشیدن دیوار برلین آشنا شوید این کتاب را بخوانید.
3 ماه پیش
2بهخوان
زیاد خوب نبود یعنی این نظر منه ها . چون من زیاد مسائل جنگ و اینا رودوست ندارم بخاطر همین حوصلم نکشید .من تو این دوران دچار ریدینگ اسلامپ شدم .
9 ماه پیش
5بهخوان
خیله خب کتاب خیلی خوبی بود به نظر من چون که هم داستان جالب و هیجانی داشت و هم در عین حال کلی حرف توش بود به کمک مشکلی که برای شخصیت اصلی داستان پیش اومده بود سعی میکرد که به ما کلمه ی ازادی ، شجاعت دل تنگی و … برسونه و بگه که در سر تا سر دنیا از این جور مشکلا وجود داره یه بخشیش برای من خیلی جالب بود که میخواست بگه همه ی ادما ممکنه تغییر کنن و میتونن ادمایی که دیروز بودن ، دیگه نباشن خلاصه که کتاب خیلی خوبیه اگه بتونین درک کنین اتفاقات داخلش رو کاملا منظور داستانو میفهمین :)
کتاب های دیگر جنیفرای. نیلسنمشاهده همه