کتاب|

عمومی|

داستان|

عرب

درباره‌ی کتاب خنجر (آرینا)چقدر دلش آرامش همان جایگاه امن را طلب می کرد و صدای مهربانی که هر لحظه هزار بار بگویید دوستت دارم فقط تو را برای همیشه تا لحظه ای که نفس می کشم چقدر نوازش های دست های بزرگ و قدرتمندش را می خواست که به ظرافت نواختن چنگ بر انگشتانش کشیده شده بود. چقدر دلش مازیار را می خواست فقط او را... نه یادش و یادگارهایش چشم خودش را با همان روح بزرگ ته خاطر و خاطراتش....
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه