کتاب|

عمومی|

ادیان و الهیات

پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
5بهخوان
حدود سه سال پیش بود که پرتونامه سلیمان‌شاهی را محضر استادی می‌خواندم. در یکی از جلسات قسمتی از رساله بستان القلوب را خواندند که برایم بسیار شیرین و تأمل برانگیز بود: «من [شهاب الدین سهروردی] در ولایت یمن بودم، جایی که صنعا گویند. پیری را دیدم سخت نورانی، سر و پای برهنه می‌دوید. چون مرا بدید، بخندید و گفت: «امشب خوابی عَجَب دیدم، چنان‌که شرحِ آن نمی‌توانم کرد و در آن میان شخصی دیدم که هرگز به حُسنِ او ندیده‌ام و نشنیده؛ چون در او نگاه کردم، از غایت جمال او مدهوش شدم؛ فریاد از نهادِ من برآمد؛ گفتم: نباید که ناگاه برود و من در حسرتِ او بمانم. بجستم و هر دو گوش او محکم بگرفتم، و در او آویختم. و چون بیدار شدم، هر دو گوشِ خود را در دست خود دیدم. پس از گفتم: آه من هذا، هذا حجابی» و اشارت به بدن خود می‌کرد و می‌گریست.» (شیخ اشراق، کتابِ حاضر، ص۱۶۱) این دو رساله شیخ اشراق بسیار خواندنی و موجز هستند، برای آشنایی ابتدایی با فلسفه اسلامی و عرفان شیخ اشراقی بکار می‌آیند.
کتاب های دیگر بابک عالیخانیمشاهده همه