کتاب خدایگانی و بندگی فصلی است که از کتاب پدیدارشناسی روح اثر هگل جدا شده و به تازگی به عنوان یک اثر مستقل به فارسی ترجمه شده است. خیلیها پدیدارشناسی روح را مهمترین کتاب هگل میدانند و عقیده دارند که اگر این نویسنده غیر از این کتاب اثر دیگری هم از خود به جا نگذاشته بود، باز هم جزء فیلسوفان مهم تاریخ به حساب میآمد. خدایگانی و بندگی هم به عنوان فصل موجز و تأثیرگذار این کتاب سعی میکند نخستین بخش از نظریهی آگاهی و خودآگاهی در فلسفهی هگل را تشریح کند. مقدمهی این کتاب به بحث دربارهی سابقهی تفسیر اثر اختصاص دارد و مولف تلاش کرده با ارجاع به دستگاه فکری هگل، طرح جدیدی از معنای این مباحث را به خواننده ارائه کند.
مقدمه: تاریخ تفسیر یک متن، دربارهی ترجمه، ترجمه و اصل خدایگانی و بندگی و تفسیر خدایگانی و بندگی عنوان فصلهای این کتاب هستند. در فصل تفسیر خدایگانی و بندگی 19 بند درج شده است که حجم زیادی از مطالب کتاب را به خود اختصاص دادهاند. این بندهای 19گانه با نگاهی به علم منطق توضیح داده میشوند.
با وجود اینکه خواندن این کتاب مقدمهای برای خواندن پدیدارشناسی روح به حساب میآید، اما اصلا به این معنی نیست که میتوان با خواندن یک بخش از کتاب هگل، کل تفکرات او را درک کرد. بلکه کتابهای این فیلسوف آلمانی مانند آثار همکاران ایدهآلیست وی اصلا کتابهای راحتخوانی به نظر نمیآیند.
یادداشت فائزه خابوری برای همشهری جوان، شماره 529، 23 آبان 1394
1 سال پیش
اولین هگلی که خوندم، اولین هگلی که فهمیدم. جمعا 77 صفحه ست حالا، با مقدمه، ولی همین هم قطعا در ذهنم خواهد ماند. نقطهی شروع مهمی بهنظر میرسه.
+مقدمهی کوژو بهنظر تقریبا اندازهی خود متن مهم و راهگشاست، مقدمه نیست درواقع، تحلیلیه بر اندیشهی هگل در این بخش از پدیدارشناسی روح.
3 ماه پیش
5بهخوان
ترجمه فوق العاده بد بود
گرچه هگل خودش بد مینویسه
کوژو هم مثل آدم نمی نویسه
مترجم هم که بد باشه واویلا
1 سال پیش
5بهخوان
آدم نمی تونه چیزی بگه جز یه همچین چیزی: «هگل! ای موجود عجیب و غریب و بی نهایت باهوش!» آخه واقعا نمیشه فهمید چه طور همچین تحلیلی غریب و واقعی به ذهن یک انسان می رسه و در واقع اون قدر بدیهیه که آدم تعجب می کنه چرا پیش از اون کسی بهش فکر نکرده بوده.
در پدیدار شناسی روح، مراحل تکامل آگاهی از یقین حسی آغاز می شه: شناخت بی واسطه. این شناخت روندی دیالکتیکی رو طی می کنه که در اون هر بودنی در واقع نفی است و بودن در شدنه. یعنی به محض اینکه چیزی تثبیت میشه خود را نفی می کنه و به چیز دیگری تبدیل میشه. به همین دلیل یقین حسی جای خود رو به ادراک و بعد ادراک جای خود را به نیرو و فاهمه می دهد. در اینجا بخش اول پدیدار شناسی که دیالکتیک ابژه است تموم میشه و بخش دوم یعنی دیالکتیک سوژه شروع میشه. با این مرحله آگاهی خود ابژه ی شناخت خودش میشه، و خودآگاهی به وجود می آید.
این قسمت پدیدار شناسی، بی شک معروف ترین قسمت اونه و بعد از هگل هم شاید تاثیر گذارترین اندیشه ی هگل باشه که مارکس از اون بی نهایت استفاده کرده است. من مارکس نخوندم و اطلاعاتم خیلی کم و شاید نادرست باشه. ولی خیلی عجیبه که یه بخش کوچک از کتابی که به نظر خود هگل فقط مقدمه ای برای نظام فلسفی اش بوده انقدر در طول تاریخ تاثیرات بسیار بسیار بزرگی داشته. به نظرم همه، حتی کسانی که هیچ وقت نمی خوان فلسفه بخونن، باید حداقل این بخش کوتاه رو بخونن. تا بدونن و درک کنند که نیروی اندیشه و تفسیرهایی که میشه از اون اندیشه کرد چه جوری پر قدرت ترین نیروی جهانه.