دربارهی کتاب پر جادویی
داروغه سبیل هایش را تاب داد و گفت: «دزد؟ آن هم در شکرستان؟! الان دستور می دهم دستگیرش کنند.» گزمه ها توی شهر راه افتادند و همه جا را گشتند. از آغل گوسفندها و گاری دستفروش و دیگ های مسی تا سبد مارد مارگیر و توی فاضلابها و همه ی گیم نت ها و خیلی جاهای دیگر را جست و جو کردند تا شاید رد دزد را پیدا کنند. اما نتوانستند. دزد هم برای خودش راست راست راه می رفت و به سبیل داروغه می خندید...
پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه