دربارهی کتاب دست های عمومی کوچکم و سال های غربتانتشارات سیب سرخ منتشر کرد:یک لحظه ایستادم و به دیوار کاهگلی دستی کشیدم. انگار کل وطنم اینجا بود؛ زیر دستانم و داشتم با تمام وجود لمسش میکردم. ناگهان پسربچهای دوازده، سیزدهساله اسحله به دست از روبهرو وارد کوچه شد. من اسحله را برداشتم و نشانه رفتم. چشمان پسرک و من در یک لحظه با هم تلاقی کردند. ترس در چشمانش موج میزند. عرق روی پیشانیاش نشسته، میخواهم ماشه را بکشم ولی نمیتوانم، گنجشک روی درخت گردو جلوی چشمانم است.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه