آخرین باری که تونسته بودم با مجله ارتباط برقرار کنم سال 83 بود. دقیق تر بخوام تعریف کنم بین سال های 80 تا 83 با ابی دوست خوبم ، هر شنبه صبح ساعت شش و نیم صبح از دکه ی روزنامه فروشی سر خیابان پرستار همشهری جوان می خریدیم و چقدر خوش می گذشت .
چند سال بعدش خیلی دلم برای مجله خوانی تنگ شد و رفتم سراغ همان خوراک قدیمی . دیگر مزه نداشت. پیر شده بودم.
اما نشریه ترجمان دوباره توانست همان لذت مجله خوانی و ورق زدن و ... را در من زنده کند و انصافا در این اولین مواجهه ام با فصلنامه بسیار کیف کردم . خیلی خوش گذشت.
منی که روزی با آن نوشته های با حال و آن همه رنگ و عکس و کمیک حال می کردم ، حالا دارم با مقالات روانشناسی و جامعه شناسی و فلسفه و اقتصاد و تاریخ صفا می کنم.
پیری است دیگر، چاره ای نیست.