کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب آپارتمان روبازانتشارات اسم منتشر کرد:چشم بر نمی داشت. لبخند میزد. سر تکان داد و گفت: «آدم عجیبی هستی!»جمله ای را که قبلا به یاد او نوشته بودم، به زبان آوردم: «هرکسی در عاشقی سبک خودش را دارد!»ادامه جمله ای را که نوشته بودم، برایش نگفتم که مسلما سبک عشقی شکسپیر با استریندبرگ و چخوف فرق داشته و خیلی راحت یشود این را از خواندن آثارشان فهمید و شاید یک روز مقاله ای با هدف بیان این جمله نوشتم که آدم ها مطابق با میزان تخیل شان است که عاشق میشوند.گفت: «پس باید بگویم عاشق عجیبی هستی!»ناگهان بلند شد ایستاد. من هم ایستادم...راه افتاد رفت، بدون خداحافظی! واقعا چی فکر میکند؟بلند گفتم: «خداحافظ!»حتی برنگشت نگاه کند...
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
7 ماه پیش
1بهخوان
خب به نظرم انتهای عجیبی داشت و واسم قابل هضم نبود و خیلی بهتر میتونست باشه و اینکه خیلی ناگهانی نظر امیر راجب بنفشه عوض شد اصلا قابل درک نبود
1 سال پیش
2بهخوان
آبکی. جنسیت‌زده. ازین فازا که: نه امیر. من که بهت گفتم ازت بدم میاد گفتم که تو اصرار کنی. تو چرا منو ول کردی؟ باید حرفمو برعکس می‌فهمیدی! خب لعنتی، بخاطر همین چیزاست که مردم وقتی میگن نه، یه سری فکر می‌کنن طرف داره ناز می‌کنه.
1 سال پیش
1بهخوان
بسم الله دو تا کتاب خوب (شب آفتابی و نه آبی نه خاکی) از آقای موذن خوندم، بعدش هر کتابی ازشون خوندم، فقط ناامید ترم کردن هیچ زیبایی و جذابیتی در داستان، در دیالوگ ها و در شخصیت ها ندیدم. امیرِ این کتاب و پدرش برای من تقریبا همون مصداق عاشق بی عرضه بودن که کتاب اصرار داشت بگه نه! از بی عرضگی شون نیست که نمیرسن از غیرت و اعتقادشون به اینه که عشق یک طرفه، سراسر خفت و خواری هست. همین. چقدر بد بود این کتاب :/
کتاب های دیگر علی موذنیمشاهده همه