به یاد دارم که پدر رامونا سیگاری بود و رامونا و خواهر بزرگترش، بیزوس، از این بابت غصهدار بودند اما کمتر جرأت میکردند این را به پدر بگویند. یک بار رامونا کاغذی لوله میکند و در جعبه سیگار پدر میگذارد، اگر درست یادم مانده باشد روی آن چیزی به پدرش نوشته بود، پدری که عصبی میشد اگر به موقع نیکوتین بدنش تأمین نمیشد.
تلاشهای رامونا برای ارتباط گرفتن با پدرش که سختیها درگیریهای خاص خود را دارد بسیار ستودنی است، و بسیار آموزنده برای مخاطب نوجوانش. تصویری از پدر که لزوماً همیشه شخصیتی کامل و عالی و قهرمان نیست و در زندگی با مشکلاتی دستوپنجه نرم میکند.
این کتاب رامونا برای من ماندگارترین کتاب از این مجموعه بود. من هم بهسختی میتوانستم (و ایضاً هنوز هم) با پدرم ارتباط بگیرم و تلاشهای رامونا مرا به بهبود این رابطه امیدوارتر میکرد.
گروه سنی ۸ تا ۱۲ سال، شاید هم یکی دو سالی بیشتر از ۱۲.
2 سال پیش
5بهخوان
فکر میکنم نه، ده ساله بودم که اولین بار با رامونا آشنا شدم. الان کتابهای رامونا به چند ترجمه و اندازه و رنگ همهجا هستند، اما من یک کتاب نارنجی داشتم از کانون پرورش فکری که روی جلدش، رامونا دراز کشیده بود و زل زده بود توی چشمهای پدرش. رامونا و پدرش فارغ از اینکه یکی از اولین کتابهای "واقعی" من بود، یعنی عکسدار نبود و شبیه کتابهای بزرگترها بود، یک لذت دیگر هم داشت: رامونا شبیه من بود. مثل من از روی تخت میپرید تا هیولای زیر تخت شکارش نکند. شبها کتابهای ترسناک را بین کتابها پنهان میکرد و همیشه دوست داشت خمیردندان را تا ته فشار دهد، و البته یک بار این کار را کرد. برای من عجیب بود دختری که دقیقا آن طرف دنیا زندگی میکند، انقدر شبیه من باشد. سالها بعد تمام راموناها بهعلاوهی هنریها را خواندم و عاشق خانم نویسنده با اسم سختش شدم.
مجموعه رامونا شامل هشت جلد است و در مورد دختری است به نام رامونا کوییمبی که با خانوادهی چهارنفرهاش زندگی میکند. رامونا اوایل مجموعه چهار، پنج سال است، وروجک و آتشپاره و بعد کم کم بزرگ میشود و اواخر مجموعه تبدیل میشود به یک خانم تمام عیار دوازده ساله :)
به شدت توصیه میشود، هم برای دختربچهی تخسِ درونتان و هم برای دختربچههای هشت تا دوازده سالهی اطرافتان.
1 سال پیش
5بهخوان
من را یاد کتاب هستی از فرهاد حسن زاده انداخت. هر دو کتاب تصویر واقعبینانهای را از پدرها به نمایش میگذارند. هر دو کتاب حسی که یک دختر به پدرش دارد را به زیباترین شکل ممکن نشان میدهد؛ اینکه وقتی پدر ناراحت است کل خانواده به هم میریزد و همیشه پدرها بیعیب و نقص نیستند و گاهی این دخترها هستند که نگران پدرشان میشوند.
از خواندن کتاب بسیار لذت بردم و حیف که دیر با رامونا آشنا شدم البته شاید هم دیر نیست و به موقع است، نمیدانم. فکر میکنم میتوانم هنوز هم دختر کودک و نوجوان درونم را بیرون بکشم و همراه رامونا شوم.