دربارهی کتاب پاستیل های بنفشپس از این که پدر جکسون به بیماری ام اس مبتلا میشود و کار خود را از دست میدهد، خانواده دوران سختی را پشت سر میگذارند. آنها بسیاری از روزها چیزی برای خوردن ندارند و جکسون و خواهر کوچکش با اختراع یک بازی سعی می کنند تا گرسنگی را کمتر احساس کنند؛ اما پس از مدتی اوضاع بدتر میشود. پدر و مادر قادر به پرداخت اجاره خانه نیستند و جکسون و خواهرش باید خود را برای زندگی در یک مینی ون آماده کنند.
پدر و مادرش با خوش بینی و شوخ طبعی تلاش می کنند آنها را وارد مشکلات خودشان نکنند؛ اما جکسون که قبلا هم مدتی را در ون زندگی کرده بود، از این شرایط و همین طور از دست پدر و مادرش بسیار عصبانی است چراکه آنها واقعیت را به او نمیگویند. برای همین تصمیم میگیرد از خانه فرار کند. او نامهای به آنها مینویسد؛ اما پیش از این که فرار کند، پدر و مادرش نامهی او را ییدا و با او صحبت میکنند. جکسون آرام میشود و پدر و مادر هم به او قول میدهند که دیگر هرگز واقعیت را از او پنهان نکنند و به عنوان نخستین واقعیت به او میگویند که زندگی بالا و پایین زیاد دارد و ولی هرگز نباید امید را از دست داد.
در روبه رو شدن با سختی های زندگی دو راه وجود دارد خوش بینی و امیدواری یا بدبینی و ناامیدی. در داستان پاستیلهای بنفش، نویسنده نشان میدهد که چگونه نیروی تخیل پسرک داستان و شوخ طبعی و امیدواری پدر و مادرش، تحمل دوران سخت را برای آنها آسانتر میکند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
شخصیت پردازی کامل نبود.
مخاطب وسط مشکلات خانواده یا چشم باز می کرد یا رها می شد.
اما موضوع را دوست داشتم حیف که انتظارات را براورده نکرد.
2 سال پیش
4بهخوان
کمی کتاب گیج کننده ای هست و برای کسی که تازه خوندن رو شروع کرده مناسب نیست.
کمی هم داستان غم انگیزی داره
2 سال پیش
3بهخوان
«دوستای خیالی هیچ وقت ترکت نمیکنن. فقط آماده و منتظر میمونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی. گفتم شاید خیلی معطل شود، اما او جواب داد که ناراحت نمیشود و وظیفهاش این است.»
2 سال پیش
5بهخوان
نمی دانم.
شاید همه می گفتند کتاب پوج و کودکانه ایست، اما از نظرم اینطور نبود
یعنی در ظاهر پسری است که یک دوست خیالی دارد و ...
اما در باطن داستان پر از حرف های نگفته است.
خیلی دوستش داشتم:) حال و هوا شخصیت را، دغدغه ها و نگرانی هایش را
دوست خیالی اش را و همه چیزش را
بنظرم گاهی نباید به حرف دیگران گوش داد...