دربارهی کتاب مرا به خانه ام ببر (پایتخت)انتشارات پایتخت منتشر کرد: از دفتر ثبت که بیرون آمدم حس میکردم تمام وجود را عصبانیت پر کرده؛ هنوز از او متنفر بودم. وقتی فکر میکردم که چهقدر این سالها زندگیام را در کنار او به تباهی گذراندهام از خودم، از زندگیام، از دنیا بیزار میشدم. صدای کفشهای پاشنهبلندش که پشت سر من از پلهها پایین میآمد باعث میشد حس کنم روی مغزم قدم میزند. با اینکه همین چند دقیقه پیش حکم طلاق در محضر رویت شده و صیغهی طلاق هم جاری شده بود و دیگر هیچ تعلقی نسبت به او نداشتم اما حس نفرت و عصبانیت از تمام وجودم فریاد میزد. دلم میخواست هر چه زودتر این پلههای لعنتی تمام میشد تا دیگر حتی صدای آن کفشهای پاشنه بلندش را هم تا آخر عمر نمیشنیدم.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه