کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب چمدان های بازانتشارات جام‌جم منتشر کرد:سیدمحسن روحانی وکیل ساکن نیویورک، تحصیلاتش را تا دوره پسادکتری ((حقوق تحریم های اقتصادی)) در دانشگاه های این شهر ادامه داده است. او تجربه زیسته مواجهه با مهاجران و ساکنان آمریکا را، در «چمدان های باز» روایت می کند. چمدان هر مهاجر روزی باز می شود. وقتی که قصد می کند چشمانش صبح آسمانی را ببینند که تا آن لحظه قدم روی زمین آن نگذاشته. دیگر فرقی ندارد عمرش در کلان شهری پر هیاهو طی شده، یا از همه دنیا فقط روستایی آرام و کوچک را دیده؛ دارا بوده یا نه و چقدر به خانواده و دوستان و هزار چیز وطنی دلبستگی داشته. حتی این که در کدام محله و با چه فرهنگی زندگی می کرده هم اهمیت چندانی ندارد. این طور مهاجرت کردن مثل تولدی دوباره است. مقصد می شود مدینه ای که فرسنگ ها با تصویر ذهنی جنین فاصله دارد، هر اندازه هم که فاصله باشد. یک مهاجر باید کار و زندگی، شناخت محیط، نوع روابط عمومی، درک جامعه و هر چیزی را خودش بشناسد، ازمون و خطا کند و یاد بگیرد. حرکتی که حقیقتا شروعی دوباره است. هر کس می خواهد مهاجرت کند، برای شروع دوباره، از نو، ناگزیر از آشنایی با این تجربه هاست. «چمدان های باز» واسطه این آشنایی است.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
4بهخوان
روایتی دلنشین ،منصفانه و منسجم بود ...
2 سال پیش
4بهخوان
برای افرادی که به ژانر سفرنامه و خاطرات روزانه در یک جامعه جدید علاقه دارند کتاب جالبی است. البته کتاب کاملا در فضای دانشجویی نوشته و پرداخته شده.
1 سال پیش
5بهخوان
#چمدان_های_باز تلاش کرده به موضوع هجرت یک انسان به کشوری دیگر در جهتِ تحصیل و اشتغال و اساساً ساختن یک زندگیِ مستقل فارغ از کلیشه‌های داخل کشورش بپردازد و تصویری که ترسیم می‌کند می‌تواند معادلات ذهنی آدم‌هایی که نگاه موافق و مخالف به این موضوع دارند را به‌هم بریزد. من نگران بودم نوشته‌های این کتاب برای مَنی که هیچ پیش‌زمینه‌ای در مورد زندگی بیرون از کشور و کیفیتِ نگاهِ یک خارجی به یک ایرانی را نداشته‌ام غیرقابل لمس باشد ولی روایت ساده و روانِ نویسنده باعث شد تا این نگرانی کم‌‌رنگ شود. البته ممکن است برداشتِ من از این کتاب با توجه به آن پیش‌زمینه متفاوت‌تر از اهداف نویسنده باشد. دو نکته در کتاب به‌شدت برای من پررنگ بود اول نگاهِ ریزبین و جزئی‌نگرِ نویسنده که هر چیزی را از جزئیاتِ دنیای اطرافش به خُردترین حالتِ ممکن شرح می‌داد که البته گاهی تصویر‌سازی‌اش برایم سخت می‌شد و تشبیه‌های هوشمندانه‌ای که درکِ عواطف و احساساتی که در آن لحظه تجربه می‌شد را آسان‌تر می‌کرد. دوم این‌که نویسنده در جای‌جای کتاب به راحتی از فعل (نمی‌دانم، بلد نیستم، یا دانسته‌هایم کفاف نمی‌دهد) استفاده کرده و به نظرم اینکه آدمی به راحتی از ندانستن حرف بزند عین شجاعت و آگاهی‌ است که من یقین دارم (آن‌کس که ندانَد و بداند که ندانَد) یک هیچ از بقیه جلوتر است. آن‌جا که نویسنده در مقام دفاع از فرهنگ و تمدن و سبکِ زندگی ایرانی حاضر می‌شود و سعی می‌کند با نگاهی قاطع و البته دوستانه واقعیاتی از کشورش را که به هزار دلیل ممکن است از چشم مخاطبِ غیر‌ایرانی‌اش دور مانده باشد شرح دهد احساسی که به منِ مخاطب می‌رساند احساسی توام با غرور و تحسین است. ولی آن‌جا که مخاطبِ خارجی اگر نگوییم از روی غرض‌ورزی صرفاً به‌خاطر بی‌اطلاعی و عدم‌ِشناختش از ایران و ایرانی نقد و نظراتی مطرح می‌کند که اشتباه بودنش برای هر ایرانیِ واقع‌بین مثل روز روشن است، از سکوت و خون‌سردی نویسنده کم حرص نخوردم، البته سکوت ذاتاً کنشِ ارزشمندی‌ است البته به شرطی که در جای درستش به کار گرفته شود. به‌هرحال ترجیحِ نویسنده سکوت بوده شاید به این دلیل که اساساً ماهیت حضورش در آن‌جا این نبوده که کسی را در مورد موضوعی قانع کند و شاید مطمئن بوده جوابش هیچ تاثیری در نگاهِ طرف مقابل ندارد. مثلا فصلِ (پدر یا صاحب) برای من از بهترین و البته لج‌درآورترین فصل‌های کتاب بود که بعد از خواندن و کمی فکر با چاشنیِ حرص خوردن چند دقیقه فقط داشتم به‌جای نویسنده جواب‌هایی را که می‌توانستم برای پروفسورِ آمریکایی ردیف کنم حاضر می‌کردم که یک چیزهایی در این دنیا خارج از منطق و درک امثال اوست و اگر پیگیر منطقش شود با آن بار علم و دانشش حتما گیرپاژ می‌کند یا آمپر می‌چسباند. و باید اعتراف کنم که جاهایی از کتاب را انگار که بیینده یک مسابقه کُشتیِ ایران و آمریکا باشم، هی دلم می‌خواست هم‌وطنِ ایرانی‌ام بزند طرفِ آمریکایی را فیتیله‌پیچ کند. ولی آن‌چیزی که روشن و مهم است نگاه واقع‌بینانه‌‌ی نویسنده در تقابل با آدم‌هایی از کشورها و ادیان و فرهنگ‌های مختلف و نوعِ برخورد با نقدها و مقایسه‌ها و موضع‌گیری‌هایی بود که صرفاً به‌خاطر ایرانی بودن می‌توانست مطرح باشد که حکایت از این دارد که عشق‌ورزی به میهن و خاک و داشتنِ عِرق ملی منافاتی با این‌ ندارد که کسی در مقام انتقاد از سیستم، ساختار، قوانین یا هر چیز اشتباهی برآید که می‌تواند مسیرِ پیش‌رفتِ کشور و مردمش را بگیرد و البته هم‌چنان بر باورهای قلبی‌اش استوار بماند. و به نظرم بهترین و کامل‌ترین نگاه نگاهی‌ست که نقطه قوت و ضعف را به موازات هم ببیند و بشناسد و ساختار فکری و منطقی‌اش را بر اساس آن انتخاب کند. پی نوشت: کتاب‌هایی که آدمی را به نوشتن وادار کنند برای من قابل احترامند. از کمتر کتاب‌هایی بود که قبل از تمام شدنش تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.
7 ماه پیش
4بهخوان
چقدر از روایت‌های رسانه‌ای راجع به آمریکا درست است؟ اینوری‌ها فکر می‌کنند آمریکا مشتی سفیدپوست چاق بی‌بند و بار مسلح جمع شده‌اند دور هم و کشور ساخته‌اند و چون زور و پول دارند برای بقیه کشورها تصمیم می‌گیرند. و آمریکا چیزی نیست جز توده ای از تفرعن و تراکم سرمایه آغشته به چربی مک‌دونالد. آن‌طرفی‌ها هم بار و کاباره‌اش را می‌بینند و آزادی‌های یواشکی آن‌جا، لواشکی آن طرف! عده ای شاید آمریکا را به هالیوود و رسانه‌اش بشناسند و بازیگرهایش. دیگری شاید آمریکا را با فیلم وسترن...دیگری و دیگری تصویر ذهنی خودش را از آمریکا ارایه می‌دهد. اما محسن روحانی در این کتاب از کف کف جامعه آمریکا کزارش می‌دهد، صدالبته نامشابه با تصویر ۲۰:۳۰ از سیل و طوفان همیشگی و قطعی برق و بیماری‌زدگی و بی‌قانونی و بی‌نظمی. صدالبته نه با آن تصاویری که دهه شصت یواشکی ویدیوئش لای رختخوابها قایم میکرد و تمام گیلتی‌پلژرش تماشای آن بود و الان به طرفه العینی با کیفیت‌ترش، هم از نظر محتوا، هم از نظر فرم، با یک سرچ گوگل می‌شود پیدا کرد. در روایت «پدرخوانده...» تصویر کامل و دقیقی از شهر نیویورک و نظم دقیقه‌ای و گسیل همه‌روزه مهاجران به این شهر ارایه می‌دهد. البته، نویسنده از آنهایی هم نیست که دلش برای آمریکا غش و ضعف می‌کرده و آمریکا را ابرکشور نجات‌دهنده دنیا می‌دانسته و رفته که از شر جمهوری اسلامی خلاص شود... فارغ‌التحصیل دانشگاه امام صادق است ناسلامتی، و چندین دوز واکسن ارزش‌های نظام و انقلاب اسلامی اگر نه درون وریدی، اقلا زیرپوستی تزریق کرده ... ‌ نویسنده، اصلا نمیخواهد شعار بدهد که مهارجت اخ است و تخ است و نفرین خدایان به هرکه جلای وطن کند و به ینگه دنیا، بهشت شداد مهاجرت کند و فلان آمریکا شود. آدم پخمه و دنیاندیده و بی‌تجربه و زبان‌ندانی هم نیست که در برخورد با آدم‌های آنور آبی به چالش جدی‌ای بربخورد. اصلا یک جاهایی حتی میبینی به دلت هوس این افتاده کمر همت را بربندی، درست را سفت و سخت بخوانی توی رشته خودت یک پخی شوی و اپلای بگیری، بروی إن‌وای یک گوشه کتابخانه‌ مجهز ترتمیزی بنشینی پای تحقیق و پژوهش و فلان و بیسار! بر خلاف تصاویر هالیوودی و طبق شنیده‌های قبلیم- می‌دانستم و می‌دانم، پس بدانیم که جامعه آمریکا عمدتا مسیحی هستند. پروتستان، کاتولیک و چند فرقه مذهبی‌تر و به‌قول شخصی «ارتودکس‌تر» دیگر‌. دو سه روایت خواندنی از برخوردش با آدم‌هایی با گرایش و سبقهٔ مذهبی هم دارد. از مبلغین کلیسای پروتستان تا یکی دو کاتولیک معتقد چله‌نشین؛ البته، ناگفته نماند اولین و دومین و سومین دانشگاهش زیر علم کلیسای کاتولیک و کلیسا اونجلیست‌ها و کنیسه یهودیان بنا شده بود. بلاتشبیه، بلانسبت که در مثل مناقشه نیست ولی مثال همان چارچنگولی روی زمین آمدن برخی موحودات است دیگر!! یک امام صادقی از بین اینهمه دانشگاه بی‌در و پیکر، عدل می‌رود دانشگاه کلیسای کاتولیک را انتخاب می‌کند! درآخر، «آمریکا یک کشور مذهبی است». توی روایتی، نویسنده این جمله را اثبات کرده و شرح می‌دهد. ‌ طراحی جلد نیمی از تبلیغات است. نیمی از مسیر پرپیچ و خم انتخاب کتاب و حتی اگر اندکی اغراق به خرج دهیم، نیمی از معنا و منظور و مفهوم و محتوای قابل عرضه کتاب بستگی دارد به جلد و طراحیش! مگر نه که رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر ضمیر؟ طراحی دلپسند نشر تازه‌تاسیس جام جم سه هیچ از اکثر نشرهای جاافتاده و نام‌دَرکرده جلو است! جلد کتاب نصف حرف نویسنده را می‌گذارد روی میز، دستت را می‌گیرد، می‌کشاندت به دنیای بین برگه‌ها و تازه وسط‌های کتاب ‌برایت مفهوم جلد برایت روشن می‌شود. البته ناگفته نماند، اخیرا کتاب‌های قشنگ و خوش‌بر و رو زیاد شده‌اند. نشر فرهنگ معاصر و کتاب‌های پرزرق و برقش، نشر ماهی با کتاب های جیبی گوگولی‌اش، نشر هرمس و کلاسیک‌های با وقارِ پررو شیرازه مشکی‌اش و قس علی هذا...بیش باد این ذوق به خرج دادن و این لَوَندیِ کتاب برای نظربازان حیطه کتاب!! مورد بعد، ویراستاری بسیار عالی و زیردستانه استاد محمدکاظم کاظمی است که بر چیرگی نویسنده روی جزئیات و کلمه‌دانی‌اش مضاعف شده و حلاوت متن را دوچندان کرده. اهمیت یک ویراستار چیره‌دست، کم از قوت قلم نویسنده نیست. و در آخر، اگر عطر سنبل عطرکاج و پاتوق‌ها و مترجم دردهای جومپا لاهیری را خوانده و دوست داشته اید، احتمالا چمدان‌های باز را هم دوست خواهید داشت. اگر چمدانهای باز را دوست داشتید، احتمالا عطر سنبل عطر کاج، پاتوق ها و مترجم دردها را خواهید پسندید...اگر در فکر مهاجرت، در گیر و دار مهاجرت یا پسامهاجرت هسیتد خواندن این کتاب برایتان واجب است. نه مثل نان شب، ولی اقلا مثل دوغ همراه کباب. نوشابه همراه فلافل. چای همراه کلمپه!