دربارهی کتاب درد شیداییانتشارات هزاره ققنوس منتشر کرد:خیلی دوستش داشتم، خیلی دوستش دارم، او هم. الانش را نمیدانم اما قبلترها بینهایت مرا عاشق بود. از کودکی میشناسمش، نه اینکه از سالهای دور نه! از وقتی اخلاقهای کودکانهاش مانده بود، از آن روزها. الآن معتقد است بزرگشده است، من که شک دارم.قصهی آشناییمان ششلیکی حسابی با سالاد و ماست و دوغی مفصل است، یادش که میافتم با تمام مخلفات کله شقی هایش، دلم میگیرد، برای آن روزها دلم میگیرد.باران میآمد حسابی خیس شده بودیم، او میخندید چتر داشت اما ازش استفاده نمیکرد، زیر بارانها باید رفت، از دل بارانها باید دید، لباس خیس بارانزده را باید به تن داشت و در عشق دوستت دارم ها را شنید و با شکستش، گریهها را ندید از اعتقادات خودساختهاش بود. داستان داشتن چترش هم به آرزوی تحققیافتهام به دستش برمیگردد که کسی چتری برایم بگیرد، پناهی به جسمم بدهد و کنارم بخندد و قدم بزند و خیس نشوم.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه