دربارهی کتاب از دل تو تا دل من (12گام برای زندگی شفقت آمیز)انتشارات نشر نو منتشر کرد:این روزها کمتر درباره ی شفقت و مهربانی می شنویم. ادیان تاکید می کنند که شفقت معیار معنویت حقیقی است اما برخی گمان می کنند ک هخود دین باعث همه ی جنگ ها بوده است. علت اصلی این منازعات اغلب آز و حسد و جاه طلبی است. تروریستها از دین برای توجیه شرارت و قساوت استفاده می کنند. کلیسای کاتولیک سوء استفاده جنسی کشیشان و در نتیجه مصائب زنان و کودکان را نادیده می گیرد. برخی رهبران دینی مانند سیاستمداران سکولار رفتار می کنند. در بیان عمومی خود کمتر از مهربانی و شفقت سخن می گویند و مناقشات فرهنگی و اعتقادی یا سیاسی را معیار و میزان دین حقیقی قلمداد می کنند.با این حال کمتر زمانی مانند اکنون به صدای شفقت آمیز دین نیازمند بوده ایم. جهان به طرز خطرناکی دو قطبی شده است. نتیجه ی نامتوازن بودن نگران کننده ی قدرت و ثروت، خواری، بیگانگی، رخوت و خشم فزاینده ای است که در قساوت تروریسم فوران می کند. ما در گیر جنگ هایی هستیم که نه قادریم به آنها پایان بخشیم و نه می توانیم در آن ها پیروز شویم.اما آیا مهر و شفقت از این توانایی برخوردا است که مشکلات به ظاهر حل ناشدنی زمانه ی ما را حل کند؟ آیا این فضیلت حتی در عصر تکنولوژی امکان پذیر است؟پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
کتابی در باب شفقت و مهربانی با تکیه بر " آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند"کتاب با نظریه های شفقت و نوعدوستی در ادیان و فرهنگ های مختلف شروع شده و به نظریات دین اسلام در این زمینه رسیده سپس اصل را شفقت با خود دانسته و ادامه....
انکار نمی کنم که کتاب برای من جذاب نبود
0 سال پیش
4.5بهخوان
شفقت نه یک امرِ احساسی و عاطفی، که یک سلوکِ معنوی است، طریقتی است برایِ نیل به صلح و آشتی؛ آشتی با دیگران، با خود. شفقت شیوۀ حلِ مسئله است در مواجهه با بحرانهایِ بهظاهرحلناشدنیِ دنیایِ مدرن؛ دنیایی که تنها بر رقابت و منفعت استوار است. شفقت بهمعنایِ ترحم و دلسوزی نیست، بل بهمعنایِ پذیرفتنِ دیگری و تعاملِ سازنده با جهانِ پیرامون است.
در این سلوکِ معنوی، نخستین و اساسیترین قدم آن است که قانونِ طلاییِ اخلاق را بیاموزیم: هرگز با دیگران چنان نکن که دوست نمیداری با تو کنند. یا بهقولِ سعدیِ بزرگوار: هرچه بر نفْسِ خویش نَپْسندی/نیز بر نفْسِ دیگری مَپْسند.
1 سال پیش
4بهخوان
یک انسان واقعاً مشفق زخمهای را بر تار دل ما مینوازد که آکنده از طنین برخی از عمیقترین آرزوهای ماست. مردم گرد چنین شخصی جمع میشوند چرا که به نظر میرسد در جهانی پر از خشونت و خشم، مٲمنی از آرامش در اختیار ما قرار میدهد. این کمال مطلوب و آرمانی است که ما آرزویش را داریم و دستیابی به آن از ظرفیت ما خارج نیست. اما حتی اگر به کسری از این روشنیافتگی دست یابیم و اندکی دنیا را ترک گوییم. میتوانیم ادعا کنیم زندگیمان ارزشمند بوده است.
کارن آرمسترانگ دین پژوه با استفاده از سنتهای دینی و آیینی شرق تا غرب، این کتاب رو نوشته تا تمرینی برای تبدیل شدن به این انسان واقعاً مشفق باشد و به نظرم جدای از تمرین شفقت تمرین خوبی هم بود برای فاصله گرفتن از تعصب دینی و به قول نویسنده دین اگر تو را در وضعیت حیرت نگه دارد در بهترین حالت است و بدترین وضع آن زمانی است که اقتدار و جزمیت دارد.
من گام هفتم و هشتم این کتاب «دانستهها ما چه اندک است» و «چگونه با دیگری سخن بگوییم» رو خیلی دوست داشتم چون تو این فصلها به خوبی متوجه میشویم شفقت فقط یک بحث عاطفی نیست و تلاش شناختی هم برای این که تبدیل به انسان مشفقی بشویم لازم است.
این نوشتهای که در ادامه میذارم رو قبلا توی <a href="http://www.T.me/zedziLessons">کانالم</a> حین خوندن این کتاب نوشته بودم اینجا هم دوباره میذارم:
دکتر مکری تو یکی از سخنرانیهایش اشاره کرده بود علومانسانی مثل فیزیک نیست که وقتی آب سرد و گرم رو با هم ترکیب کنی آب ولرم به دست بیاری، ترکیب دیدگاه گرم با دیدگاه سرد، باعث میشود دیدگاه جوش و دیدگاه یخ داشته باشی.
توی کتاب از دل تو تا دل من کارن آرمسترانگ، یک فصلی دربارهی گفتوگو اختصاص دارد، نویسنده از تجربهی شخصی خودش گفته بود که بعد از فاجعهی یازده سپتامبر هنگامی که دیدگاههای کلیشهای دربارهی اسلام رواج یافته بوده مقالاتی برای به چالش کشیدن این طرز تفکر نوشت؛ ولی بعدها دریافت که این کار نتیجهی عکس داشته و تنها اتفاقی که افتاد این بود که به مقالاتش حمله شده بوده و عداوت بیشتر شد و فضا آلودهتر. و به قول دائوئیستها ما غالبا چنان سخت با عقایدمان یکی میشویم که اگر آنها مورد انتقاد قرار گیرند یا تصحیح شوند، انگار به خودمان حمله شده است.
اما راهحل چیست؟ این بار آرمسترانگ سراغ بودا میرود: شاید بهتر باشد از جایی شروع کنیم که مردم به راستی در آن قرار دارند، نه جایی که ما فکر میکنیم باید باشند. و به جای این که دیگران را به پذیرش دیدگاه خودمان واداریم، نیازمند این هستیم راهی برای طرح پرسشهای سقراطی بیابیم که به بصیرت شخصی منتهی شود نه تکرار صرف واقعیتها آنگونه که ما میبینیم.