خیلی با حرفهای اصلی کتاب همدل نبودم، اینکه اساسا خواندن با نخواندن فرق خاصی نداره، چیزی به اسم «اصل کتاب» وجود ندارد، و همه چیز حرفهای ماست درباره ی کتابها..! اما از ایده اش در استفاده از یک داستان/ماجرا/شخصیت برای بیان حرفهای هر فصل بسی لذت بردم، هرچند این ایده هم خیلی خوب اجرا نشده بود
9 ماه پیش
5بهخوان
﷽
"پییر بایار" در این کتاب میکوشد به شما توضیح دهد که خواندن یک کتاب به معنای روخوانی و حفظ کردن تکتک کلمات آن نیست. برای فهمیدن یک کتاب قرار نیست تمام کتاب را بخوانید، گاهی لازم نیست آن را بخوانید، یا اصلا نباید آن را بخوانید!
بخش مهمی از استدلال نویسنده حول این نکته شکل گرفته است که روخوانی کامل یک کتاب هم لزوما شما را به فهم کامل نویسنده نمیرساند و در واقع کتابها به صورت "کتابپوش" -که نوعی مفهوم شناور و نسبی در فضای عمومی هر فرهنگ است- فهم میشوند. او همچنین در بخشهایی از کتاب با توجه بسیار زیاد به شبکه مفاهیم، توضیح داده است که چه بسا خواندن کتاب شما را از فهم آن کتاب عاجز کند! زیرا توجه بیش از اندازه به متن باعث غرق شدن شما در آن خواهد شد.
بایار در نهایت توصیه میکند که با به رسمیت شناختن واقعیتهای کتابخوانی، خود را از وسواس روخوانی کتابها رها کنید تا بتوانید ارتباط بهتر و کارآمدتری با آنها بگیرید.
به نظر من ایده نویسنده بیشتر در مورد کتابهای داستانی معنا دارد و مثالهای مکرر او از این حوزه هم نشان دهنده همین است. همچنین با توجه به اینکه او سبک رایج کتابخوانی را نوعی تابو تلقی میکند تلاش کرده با بیان کاملا صریح و تند و تیز خود، تابوشکنی کند.
به توجه به وزنی که بایار به کتابپوشها و شبکه معنا داده است باید گفت او روی بعد بینالاذهانی کتابها تمرکز بیشتری کرده است درحالی که تمرکز بر متن یک کتاب ارزشمند میتواند بابی برای آغاز یک اندیشه درون خود فرد باشد.
پنج ستاره برای جبران کملطفی برخی دوستان :)
3 ماه پیش
3بهخوان
دارای زیاده گویی و گاهی زیاده روی است؛ اما به کسی که لازم میبیند کتابهای زیادی بخواند، توصیه میشود .
به هر جمع یا فرهنگی که وارد شویم، کتاب خانهی مجازی مشترکی پیدا میکنیم که غالب آنها روی خواندن آن لیست اتفاق نظر دارند؛ در حالیکه ممکن است هیچ یک از آن کتابها در جمعی دیگر خوانده نشده باشد.
چیزی که جامعه به ما تحمیل میکند توهم فرهیختگی در صورت مطالعهی همهی کتابهای کتابخانهی جمعی است.
کتابهایی که در زیست بوم ما همهی اهالی کتاب آنها را میشناسند، خواندهاند و دربارهاش حرف میزنند؛ خواه آنکه در فرهنگی دیگر جایگاه نداشته باشند.
باتوجه به تعداد کتابها و انواع فرهنگها و سلایق حتی اگر تمام عمرمان را صرف خواندن کتاب کنیم هرگز موفق نمیشویم حتی نیمی از آنها را به پایان برسانیم.
این مسئله به ما احساس نقص میدهد و دلهرهی ناتوانی در کتمانش میتواند به کابوس ما تبدیل شود.
اگر اعتراف کنیم، توسط دیگر افراد حاضر در جامعهیمان قضاوت خواهیم و شد و به حساب نخواهیم آمد.
درحالی که کتابهای این کتاب خانهی جمعی همه در یک رده نیستند و همهی آنها ارزش خوانده شدن ندارند.
دستهی اول را باید خواند، دستهی دوم را دوبار خواند و دستهی سوم همان لیستی است که باید تلاش کنیم مردم آن را نخوانند و از این کتاب خانهی جمعی حذف شود. مثلا لیستی ارائه کنیم با نام "بدترین صد کتاب"
به عقیدهی "پییر بایار" بهترین راه برای نیفتادن در تلهی این تابو، اینست که علاوه بر خواندن دقیق یا حتی دوبار خواندن بعضی کتابها به تورق یا تحقیق سطحی در باب باقی کتابها اکتفا کنیم؛ زیرا احتمال اینکه در جمعی مجبور شویم دربارهی آنها حرف بزنیم زیاد است.
با تدبیر میشود از پس حرف زدن دربارهی کتابهایی که فرصت نکردهایم بخوانیم بر بیاییم.
حداقلاش اینست که نیاز داریم بفهمیم کتاب را اگرچه نخواندهایم، از دید ما کتاب خوبی هست یا نه؟
نظر به اینکه آنها که کتاب را خواندهاند هم بعد از مدتی جزییاتش را فراموش میکنند دانستههای ما کمتر از آنها نخواهد بود.
***
اگر از این زاویه به کتاب نگاه کنید ایدهی فوقالعادهای است و نیازی به این حجم از ناملایمتی ندارد.
برخی افراد صرفا با دیدن نام این کتاب شروع به نقد همه جانبهی آن کرده و برخی با خواندن دو فصل ابتدایی اعلام برائت کردهاند؛ چون آن را لایق دقیق خواندن ندانستهاند ؛ این دقیقا پیشنهاد طلایی و چکیدهی این کتاب است!
با این اوصاف دلیلی برای سویه گیری باقی نمیماند.
9 ماه پیش
4بهخوان
احتمالا این قضیه برای شما هم مبهم است که چرا برای پاسخ به سوال چگونه در مورد کتاب هایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟ باز مجبوریم یک کتاب بخوانیم. خب سوال منطقیای است. اگر پی­یر بایار این جا جلوی قفسهای که شما این کتاب فریبنده را برداشته­اید یا مسئول سایت فروش اینترنتی کتابها بود احتمالا به شما می­گفت: «این یک کتاب را بخوان تا دیگر کتاب نخوانی.»
در این حالت شما در آستانه ی یک دوراهی قرار می­گیرید: یا کتاب­خوان هستید و احساس می­کنید دارید فریب یک فروشنده ی کتاب­های عامیانه ی روانشناسی شبیه به چگونه پول­دار شویم را می­خورید، و اصولا باید کتاب­ها را خواند تا بتوان در مورد آن ها حرف زد و لافزنی در مورد کار نکرده یک جور شیادی است و الان بینی­تان را به حالت اشمئزاز جمع کرده­اید، یا خیلی اهل کتاب خواندن نیستید و همیشه دلتان می­خواسته کتابخانه ها اتاق مخفی ای داشته باشند که در آن محتوای کتاب ها به صورت کپسول­هایی آماده برای بلعیدن در کسری از ثانیه وجود داشته باشد تا مجبور نباشید ساعت ها پای یک کتاب بنشینید و الان چشمتان برق می­زند. خب به عنوان یک مرور نویس که می­توانم به شما اطمینان دهم که کتاب را خوانده­ام باید بگویم از نگاه پیر بایار شمای کتاب­خوان و شمای فراری از کتاب در واقع یک نفر هستید. نه شمای کتاب­نخوان به خاطر کتاب نخواندن در دسته ی نافرهیختگان قرار می­گیرید و نه شمای کتاب­خوان با هر کتابی که خوانده­اید درِ ذهنتان به روی یک دنیای گسترده باز شده است. و حالا هر دوی شما با خواندن این کتاب از عذاب­ وجدان­هایتان خلاص خواهید شد، اولی به خاطر رنج کتاب­های مهم نخوانده و دومی من باب لیست ادامه­دار کتاب­هایی که فقط چندتایش خط خورده.
در این کتاب خواهید دید که ما می­توانیم ارتباطاتی به جز خواندن هم با کتاب­ها برقرار کنیم، چه بسا وقتی آن­ها را می­خوانیم، با فراموشی یا فرافکنی خودمان به کتاب چنان ضربه­ای به آن بزنیم که نخواندنش بهتر باشد. و حتی در این میان پرده از چهره ی کتاب­نخوان چند منتقد و نویسنده هم برداشته می­شود که شما را وا می­دارد قد راست کنید و از نخواندن­هایتان دفاع کنید.
و درآخر درست وقتی که روی تخت­خواب که از بخت بد با کتاب­خانه­ی تان در یک اتاق است، دراز کشیدید، و با حسرت به کتاب­های نخوانده­ ی­ تان چشم دوختید، از شاهنامه بگیر تا کتاب­های درسی، اگر این کلید اتاق مخفی را از قفسه کتاب­فروشی ربوده باشید، آن موقع به داد شما خواهد رسید، کتاب را جلوی چشمانتان باز کنید و مطمئن باشید حتی اگر آن را نخوانید حداقل میان نگاه شما و کتاب­های­ در انتظار خواندن، به خوبی حائل می­شود.