دربارهی کتاب مرگ پشت دروازه هاجنگ بر فراز امپراتوری مارشالها سایه افکنده است.
هلین آکوئیلا، سنگچشم خونی، مشتاق است از جان خواهرش و همهی ساکنان امپراتوری محافظت کند. اما او میداند خطر در هر طرف کمین کرده. امپراتور مارکوس، مغلوب گذشتهاش، روز به روز بیثباتتر و خشنتر میشود، درحالیکه کریس ویتوریا، فرماندهی ظالم، از بیثباتی امپراتور برای افزایش قدرت خود استفاده میکند و برایش مهم نیست چه کشتوکشتاری به جا میگذارد.
در شرق، لایا، اهل سرا میداند سرنوشت جهان نه به توطئههای دربار مارشالها، بلکه به متوقف کردن شبآور گره خورده. اما لایا در تلاش برای شکست دادن او با تهدیدهای غیرمنتظرهای از جانب کسانی روبرو میشود که امیدوار بود کمکش کنند و پایش به نبردی باز میشود که هرگز تصور نمیکرد مجبور شود در آن بجنگد.
و در سرزمین بین زندهها و مردهها، الایس ویتوریس قید آزادیاش را زده تا به عنوان روحگیر خدمت کند. اما با این کار خود را به قدرتی باستانی زنجیر کرده که تسلیم شدن کامل او را میطلبد.
حتی اگر این به معنای رها کردن زنی باشد که قلب الایس برایش میتپد.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
باهات تپش قلب گرفتم و یا به پهنای صورت اشک ریختم، و نمیدونم چجوری بگم که واقعا دوست داشتم😭🎀
صبا،فقط یه خواهشی ازت دارم
لطفا تو جلد بعدی حداقل یه چپتر ما و کرکترا رو زجر نده🥲
1 سال پیش
4بهخوان
این هم یادداشتِ جلد سوم از مجموعهی <<اخگری در خاکستر>> :
باز هم داستان از زبان این سه نفر بازگو میشه : لایا، سنگ چشم، الایس و البته یه کوچولو هم شب آور.
توجه! توجه!
اگر مجموعه رو نخوندید این بند از یادداشتم داستانِ کتاب های قبلی رو لو میده.👇
توی این جلد لایا سعی داره مردمش یعنی دانشمندها رو نجات بده و راهی پیدا کنه تا جلوی شب آور رو بگیره. الایس در تلاشه خودش رو به جادوی مکانِ انتظار وصل کنه تا بتونه بهتر ارواح رو هدایت کنه و سنگ چشم(هلین) که حالا خودش رو وقف امپراطوری کرده با چالشهای زیادی رو به رو می شه.
این سه نفر چه سرنوشتی دارن؟
آیا میتونن موفق بشن؟
***
این کتاب یه داستان فانتزی بینقص نیست و یه جاهایی یه اشکلات ریزی داره اما خب بازم من دوستش دارم.
یکی از دلایلم اینه که نویسنده صرفا داستان نمیگه و جملات تاثیر گذار رو خیلی به جا داخل ماجراها گنجونده.
2 ماه پیش
5بهخوان
نویسنده نمیزاری یه فصل نفس بکشن؟
2 ماه پیش
5بهخوان
تو این جلد هر صفحهش احساسات رو جا به جا میکنه؛ یه فصل از یه شخصیت بدم میاد فصل بعدی عاشقش میشم... جزئیات خیلی خوب توصیف شدهان؛ مرگ؛ درد؛ شکست... انگار با عمق وجودم حسش میکنم این کتاب تبدیل شده به اخگری که من رو میسوزونه خیلی قشنگه... زیادی قشنگ:)