کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب افسانه های مردم روسیهروزی روزگاری، پیرمردی در کلبه ای با دختر کوچکش زندگی می کرد. آن ها با هم بسیار شاد بودند و عادت داشتند همیشه سر میزی که پر از نان و مربا بود به هم لبخند بزنند. همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه مرد به فکر افتاد که بار دیگر ازدواج کند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه