دربارهی کتاب روزی تو خواهی آمد (نامه هایی از پراگ)انتشارات جهان کتاب منتشر کرد:پا زدیم و پاشنه بر پهلوی مرکب راهوار کوبیدیم و مرکب راهوار پرگرفت و در خیابان بندی باغ سبك پا، سبكبال به حرکت در آمد، و دست هایش، بخشنده مهربان، روی شانه هایم بود و شانه هایم زیر دست هایش بالنده و توانند. سبك بر گذرگاه ها تاختیم و وقتی که به آن دروازه گل آرا رسیدیم، در گذر از زیرطاقی گل های سرخ، سه چرخه از کف زمین پر گرفت و این را، این حس را آن آقا (مولوی) هم بهش رسیده بود که گفت: «عشق است در آسمان پریدن ...» و واقعا معنی «عشق» مگر چیز دیگری هم هست بجز جان آدمی را از خاك باز خریدن و مثل پَری پرواز دادن؟بر جادۀ مصفای درخت آزین می رفتیم و یك بزغالۀ كوچك سفید پا به پا با ما می دوید، بزغاله ملوس بانمکی که به گردنش با روبان قرمز زنگوله ای داشت و همراه ما و یا یك کمی عقب تر از ماها می دوید و آجرفرش گذرگاه زیر تیم های کوچکش، تق تق، صدا می داد و آواز زنگوله اش ما را همراهی می کرد و این صداها، زنگ سه چرخه ها و تق تق سُم های ظریف این بزغاله سفیدبرفی ما را، عزیز دیرین، یك عمر است که همچنان در میان عربده های نفس کش طلب های روزگار دارد همراهی می کند...پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه