کتاب|

نوجوان|

غیرداستانی|

محیط زیست

درباره‌ی کتاب گربه ای که عاشق باران بودمعمولا لوکاس خم می شد و در حالی که گربه غریبه را توازش می کرد می گفت به او بگو که همه چیز خوب و روبراه است.تمام کسانی که لوکاس خم می شد و نوازشش می کرد.حتی کسانی فکر می کردند لوکاس می تواند با گربه ها صحبت کند.ولی مسلم بود که او قادر به این کار نبود موضوع فقط این بود که او نمی توانست شب را در حال رفتن به سوی سرزمین پر رمز و راز و دل انگیز شهر بارانی می دید.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 سال پیش
4بهخوان
کتاب قشنگیه و داستان کوتاهی داره. از شکل معلوم نیست ولی اندازه اش پالتویی هست. والا منم بعد رفتن گربهه دلم براش تنگ شد لوکاس حق داشت دنبالش بگرده اون طوری که نویسنده نوشته
کتاب های دیگر هنینگ مانکلمشاهده همه