کتاب|

عمومی|

داستان|

اروپای غربی

درباره‌ی کتاب شهر خرس هاانتشارات تمدن علمی منتشر کرد:«بررسی کامل و موشکافانه ی روحیه ی شکننده ی انسان.رمان بکمن برای مدت طولانی دریادها باقی خواهد ماند.»«فردریک بکمن،آن چیزی را ارائه داده که مطمئنا پر فروش و تاثیر گذار است. او با دستمایه قرار دادن افراد پیر و دمدمی مزاج اسم و رسمی برای خود پیدا کرد اما این جا تمرکز بکمن روی نوجوان ها است.شهر خرس ها در مورد امید و آرزوهای شهر کوچکی است که در حال نابودی است و تمامی امیدها و آرزوهای مردم به تیم هاکی دبیرستان محلی شهر دوخته شده است و این شانس که احتمال دارد در مسابقه ی نیمه نهایی پیروز شوند و سپس...که می داند؟ظریف،طنز آمیز،تاثیر گذار،همچون سایر آثار بکمن...»
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
آد‌م‌هایی که زیاد با کتاب‌ها سر و کار دارند کمتر از دیگران از خواندن لذت می‌برند. موقع خواندن بیشتر از اینکه خودت را فارغ از اتفاقات روزمره در داستان غرق کنی در پی کالبدشکافی قسمت‌های مختلف کتاب هستی. از طرفی روزمره ای وجود ندارد که از آن به کتاب ها پناه برد. کتاب خواندن خودش روزمره است! اما شهر خرس برای من چیزی شبیه یک نوشابه خنک بود که در یک روز تابستانی باید جرعه جرعه بنوشمش که زود تمام نشود. آدم‌هایی که زیاد با کتاب‌ها سروکار دارند ناخودآگاه خیلی از کلمات را جا می‌اندازند و چشمانشان سریع از روی پارگراف‌های طولانی می‌گذرد، اما برای خواندن شهر خرس در کمال ناباوری برمی‌گشتم و هر پاراگراف را دوباره و دوباره می‌خواندم. که نکند کلمه‌ای از زیر چشمم سر خورده باشد و باعث شود طعم کتاب را کمتر حس کنم. شهر خرس اولین کتابی که از فردریک بکمن خواندم نبود. قبل ازاین «مردی به نام اوه»، «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» و «بریت ماری اینجا بود» را هم خوانده بودم. از همه‌ی آن‌ها طعم خوشی یادم هست، ولی جزییات چندانی خاطرم نیست. کتاب‌های فردریک بکمن سرشار از شخصیت‌ها و حوادثی است که ساده و روزمره به نظر می‌رسند و موقع خواندن به جانت می‌نشینند اما بعد از اینکه کتاب را کنار می‌گذاری مثل بخاری ناپدید می‌شوند. برای همین تصمیم گرفتم شهر خرس را به دقت بیشتری بخوانم. جوری که هیچ‌وقت فراموشش نکنم. همان صفحات اولیه کتاب قلبم را لرزاند. ماجرای اصلی کتاب، ماجرای شهری است که هیچ چیز ندارد. و فقط یک چیز برایش باقی مانده است. عشق به هاکی. و حالا عشق به هاکی می‌تواند همه شهر را و همه‌ی آدم‌های شهر را نجات بدهد. همان طور که پیتر، مدیرعامل باشگاه هاکی شهر به همسرش می‌گوید:«می‌دونم که فقط یه بازیه. ولی ما یه شهریم وسط جنگل. توریست نداریم. معدن نداریم. صنعت هم نداریم. فقط تاریکی داریم و سرما و بیکاری. اگه بتونیم شهر رو دوباره به هیجان بیاریم، حالا سر هرچی، یه اتفاق خوبه. عشقم، می‌دونم که تو اهل اینجا نیستی و اینجا شهر تو نیست، ولی یه نگاهی به دور و برت بنداز: شغلی نیست، شورای شهر عقب کشیده. مردم اینجا قوی‌ان، هر کدوم از ما در درونمون یه خرس داریم، ولی مدت‌هاست که هی پشت هم بد آوردیم. این شهر نیاز داره تو یه چیزی برنده بشه. ما نیاز داریم به اینکه حتی یه بارم که شده حس کنیم بهترینیم. من می‌دونم که این فقط یه بازیه، اما فقط همین نیست. هیچ وقت نبود» و داستان، داستان هاکی است و همه ی این آدم‌ها. پیتر که مدیر عامل باشگاه است و همسرش کرا و دخترش مایا که علاقه‌ای به هاکی ندارند اما سرنوشتشان با آن گره خورده. داستان کوین و بنی و بوبو و آمات و فیلیپ و ویلیام که اعضای تیم جوانان را تشکیل می‌دهند و دیوید و سونه و تیلز که مربی و اسپانسرهای تیم هستند. شخصیت‌های متعدد و به ظاهر بی‌ربطی که بکمن ما را با تک‌تک‌شان همراه می‌کند و عمق نگاه و گذشته‌ی آن‌ها را برای ما شرح می‌دهد. و حالا چشم همه‌ی شهر و همه‌ی این آدم‌ها به قهرمانی تیم جوانان است. کتاب در روند ساده خودش پیش می‌رود که ناگهان حادثه‌ای همه چیز را بهم می‌ریزد. حادثه‌ای بیرون از زمین هاکی، هاکی را تحت الشعاع قرار می‌دهد و به همان ترتیب آرزوهای شهر را بهم می‌ریزد. شاید اولین و مهمترین نکته‌ی کتاب‌های فردریک بکمن همان شخصیت‌پردازی است. شخصیت‌پردازی است که باعث می‌شود ما ضعف‌های پی‌رنگی و خسته‌کننده بودن کتاب در نقاطی را در نظر نگیریم و فقط لذت ببریم. شخصیت‌پردازی است که باعث می‌شود روزها بین کارهای مختلف فکر کنیم که حالا که ما پیش کتاب نیستیم در شهر خرس چه می‌گذرد و همین است که باعث می‌شود آن قدر دوستش داشته باشیم که احساس کنیم بعد از مدت‌ها یک کتاب خوانده‌ایم که می‌توانیم چشممان را به روی همه‌ی ضعف‌هایش ببندیم و هر جا رسیدیم بگوییم بهترین بود. از طرفی بکمن به ما اجازه نمی‌دهد در مورد هیچ یک از شخصیت‌ها قضاوت کنیم. درست زمانی که می خواهیم بگویم فلان شخصیت آدم خوبه یا آدم بده داستان است قسمتی دیگری از شخصیت او را به نشان می‌دهد که کاملا منصرفمان کند. برای همین است که می‌توانیم باور کنیم آن‌ها هم آدم‌های واقعی مثل ما هستند. مثل ما سردرگم می‌شوند، مثل ما خیلی وقت‌ها گیجند و نمی‌دانند چه خاکی به سرشان کنند. و حوادث داستان هم همین قدر واقعی پیش می‌روند، مثل زندگی واقعی. پیروزی و بهبود شرایط در گرو آن چیزی نیست که ما انتظار داریم اتفاق بیفتد. و علی رغم همه‌ی این‌ها شخصیت‌های معمولیِ ما می جنگند و دست از مبارزه نمی‌کشند. درست مثل زندگی واقعی. حالا دلم می‌خواهد شهر خرس و همه‌ی آدم‌هایش را در یک شیشه شفاف بیندازم و همه جای زندگی همراه خودم حمل کنم. می‌خواهم عشق و دوستی بینشان را تا همیشه خاطرم بماند و هیچ‌وقت جزییاتش را فراموش نکنم و بعد دوباره بینشان برگردم و در تاریکی و سرما بجنگم و بجنگم و بجنگم. پ.ن: ذکر این نکته لازم است که کتاب، برای بالای هفده سال مناسب است. و مسلماً اصول و ارزش‌های اسلامی در آن رعایت نمی‌شود. مسائلی که حال آدم را تا حدی بد می کند ولی در عین حال هم بیشتر مصممان می کند، کتاب هایی بنویسیم که به خوبی شهر خرس باشد. کتاب مردمان کشوری که آن ها در درونشان یک خرس داشتند و دست از مبارزه نمی‌کشیدند...
2 سال پیش
5بهخوان
مرز ظریفی هست بین زنده بودن و زندگی کردن. ✍️ فردریک بکمن 📗 شهرِ خرس
2 سال پیش
5بهخوان
این کتاب را برای بار دوم میخوندم و دوباره عاشقش شدم. بعدا مفصل ازش مینویسم
5 ماه پیش
5بهخوان
قشنگ ترین و پر احساس ترین کتابی که خوندم جلد اول : شهر خرس ها جلد دوم : ما در برابر شما جلد آخر: برندگان
کتاب های دیگر فردریک بکمنمشاهده همه