بازهم سلام!
قبل از هرچیز باید بگم خواهشاً سمت ترجمه ی مزخرف (گیتا گرکانی) نرید چون کاملا افتضاحههههه!
ماجرای این کتاب درباره ی مردیست با نام تام که یه فرد غیرعادیست و زندگی غیرعادی و سختی داره
داستان توی حول محور این مشکل غیر عادی تام میچرخه! اون دنبال درمان این مشکل نمیگرده. تام این مشکل رو قبول کرده و الان داره دنبال چیزهایی میگرده که درزمان گذشته ازدست داده.
من واقعا کتاب رو دوست داشتم و داستان کتاب خیلی خوب بود، پر از ماجراهای مختلف و جزئیات قشنگ *_*
همیشه فکر میکردم اگه یه کتاب پر از جزئیات باشه حوصلم رو سرمیبره ولی وقتی درحال خوندن این کتاب بودم بیشتر روی جزئیاتش دقیق میشدم.
من این کتاب رو به این دلیل دوست داشتم که چیزهایی رو بهم فهموند: اینکه ما همیش فکر میکنیم، ما انسانهای عادی، تنها کسانی هستیم که امکان داره مشکلات مختلفی داشته باشیم.
اینکه به خودمون اجازه میدیم توی زندگی دیگران دخالت کنیم و بهشون القاب مختلفی نسبت میدیم.
شاید فقط باید چشامون رو بشوریم و جور دیگری به همه ی قضیها نگاه کنیم.
0 سال پیش
3بهخوان
بعد از خواندن کتابخانه نیمه شب درباره این نویسنده کنجکاو شدم و خواستم کتاب دیگهای ازش بخونم...راستش اگر بخوام مقایسه کنم این کتاب به اون خوبی نبود اون کتاب یه نظریهای بود درباره انتخاب و درباره هر فرد صدق میکنه اما این کتاب صرفا یک رمان تخیلیه...
داستان درباره شخصیه که زمان (پیری)براش به کندی در جریانه به گونهای که گویی متوقف شده...و مشکلات یک آدم در مواجه با این پدیده به تصویر کشیده میشه...قبلا کتاب همه میمیرند سیمون دوبوار را خواندم و فکر میکنم اون جذابتر و واقع بینانهتر و عمیقتر بود...
توصیفات در قالب زمان که به دو دسته گذشته و زمان حال بود یکم کند بود و بخش مربوط به گذشته به اندازه کافی جذاب نبود...
و درکل فکر میکنم کتاب متوسطی بود...
جملاتی ازکتاب:
انسان ها به صورت یک قانون،چیزهایی را نمی پذیرند که با جهانبینی آنها تناسب ندارد.
ما میدانیم چه هستیم ،اما نمیدانیم چه خواهیم شد
باید با تمام سالهای تنهایی بعد از آن روبروشوی.وجود داشتن بعد از اینکه علت وجودی تو دیگر نیست.
بهایی که برای عشق میپردازیم:جذب درد دیگری چون درد خودمان.
هر انسان محدودیتهای دید خودش را محدودیت جهان میپندارد.
شوپنهاور
مردم فقط آن چیزی را میبینند که تصمیم گرفتهاند ببینند.
زندگی اینطور است.لازم نیست از تغییر ترس داشته باشیم،یا الزاما از آن استقبال کنیم،نه وقتی که چیزی برای از دست دادن نداریم. تغییر فقط همان چیزی است که زندگی هست.
پیرتر که میشوی میفهمی از آنچه کرده ای رها نمیشوی.ذهن انسان ...زندانهای خودش را دارد.اختیار همه چیز دست تو نیست.
نمیتوانی محل تولدت را انتخاب کنی، نمیتوانی تصمیم بگیری چه کسی ترکت نکند.چندان حق انتخابی نداری.زندگی مانند تاریخ فراز و فرودهای تغییر ناپذیری دارد.اما هنوز در آن جایی برای انتخاب هست.برای تصمیم گرفتن.
در زمان حال تصمیم غلطی میگیری و آن دیگر رهایت نمیکند،درست مانند عهد نامه ورسای در هزار و نهصد و نوزده که بذر به قدرت رسیدن هیتلر در هزار و نهصد و و سی وسه را کاشت،همین طور هر لحظهی حاضر در آینده جواب خواهد گرفت.تنها یک چرخش غلط میتواند موجب شود به کلی گمشوی.برمیگردد.نمیتوانی از هیچ چیزی بگریزی.
زیادی صبر کنی، پیش از آن که روز بخیر گفته باشی،بدرود میگویی.
زندگی آدم گندی نبودن را خیلی سخت میکند.
نبرد با ملال. این یک نبرد کاملا واقعی است. این نبردی است که در آن دشمن دور تا دور ماست.
اضطراب، منگی ازادی است کییر کگور
9 ماه پیش
5بهخوان
کتاب فوق العاده قشنگی بود؛جملات عمیق و مفهومی داشت شروع خوبی هم داشت،اما شاید در نظر برخی ها روند داستان خیلی غم انگیز بود شاید چون برعکس کتابای دیگه مت هیگ که سیر انگیزشی توشون بیشتر حس میشد تو این کتاب این انگیزه و امید بیشتر تو پایان گنجونده شده بود و اوایل و اواسط داستان این حس خیلی کمرنگ تر بود.
2 سال پیش
3بهخوان
من از خوندن کتاب لذت بردم و موضوعش رو هم دوست داشتم. اما خیلی طول میکشه تا کتاب در کنار روایت زمان حال، همهی چیزایی که لازم بوده از گذشته بدونیم رو بگه و تام بالاخره با دوست قدیمی و دخترش روبروبشه. اینجا دیگه خیلی سریع میگذره در حالی که انتظار داریم بعد از چهارصد صفحه، چیزی که منتظرش بودیم یه کم بیشتر باشه. ضمنا شاید اطلاعاتی که کتاب از گذشته میداد اینقد زیاد شد که من چیزی یادم رفته، ولی به نظرم اومد آخرش تکلیف اون ماموریتی که اول کتاب بهش فلشبک زد روشن نشد. این عجیبه چون تو همون فصل میگه غمگین بودم که فلانی دیگه نیست که به سوالهام پاسخ بده. همین ما رو کنجکاو میکنه بدونیم طرف کی بوده و چطور کارشون به اونجا کشیده شده. ولی به این جواب نمیرسیم.