دربارهی کتاب گزیده نامه ها و اشعار امیلی دیکنسونانتشارات مروارید منتشر کرد:امیلی دیکنسون در محافل ادبی ایران، نامی آشناست. اینجا و آنجا مطالبی درباره او و سبک و شیوه هنری اش، همراه با قطعاتی از سروده ها و نامه هایش چاپ شده و علاقه و توجه دوستداران شعر و ادب را به خود جلب کرده است. هنگام آن فرا رسیده که این شاعر بزرگ به شکل جدی تری به جامعه ادبی ایران و فارسی زبانان معرفی شود؛ چرا که میزان آشنایی ما با او در مقایسه با ابعاد عظیم شعر او و تأثیر چشمگیرش بر شعر مدرن، ناچیز است.امیلی را شاعر شاعران، بهترین شاعره، از بزرگترین شاعران امریکا، پیشگام نوسرایان، شاعر شگفتی ها و... نامیده اند.پیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه
لطفا قبل از شروع این کتاب حتما سریالش رو ببینید قشنگ محو میشید از زیبایی این ادم و احساساتش
تعصبی نباشید♥️
2 سال پیش
5بهخوان
به نام او
یکی از بهترین مجموعه شعرهای ترجمهایست که تا به حال خواندهام، از یک شاعر بزرگ به نام امیلی دیکنسون با ترجمه خوب جناب آقای سعید سعیدپور
امیلی دیکنسون (شاعرهی آمریکایی قرن نوزده میلادی) یکی از مومنترین شاعراناست و در اشعارش روشنی و ایمان موج میزند.
چند نمونه از ترجمه شعرهای امیلی دیکنسون:
یک)
سیمای رنج را دوست میدارم
چرا که در آن نیرنگ نیست-
رعشهیِ درد را نمیتوان وانمود
یا به احتضار تظاهر نمود
چشمها ناگاه بینور میشوند-
وینک مرگ تهی از هر رنگ-
و عرقدانههای روی پیشانی را
عذابی آشنا به رشته میکشد.
■
دو)
مراسم شنبه را برخی در کلیسا میگزارند
من امّا در خانه-
سرودخوانم یک چلچله
گنبدم در باغچه.
برخی با ردا به پیشواز شنبه میروند-
من فقط بالهایم را به تن میکنم،
و به جای ناقوس گلیسا
مرغکِ ماست که میسراید.
واعظمان خداست- روحانی سرشناس
که خطبههایش هرگز بلند نیست-
پس جای آن که سرانجام به بهشت رَسَم،
من همیشه روانه آنجایم!
■
سه)
جانم را با دو دستم احساس کردم
تا ببینم آیا هنوز برجاست-
روحم را روبروی آیینه گرفتم
تا از وجودش مطمئنتر شوم-
هستیام را چرخاندم و گرداندم،
وجب به وجب سنجیدم
تا نام صاحبش را بدانم
مبادا که خود، صدایش را نشناسم.
چهرهام را وارسیدم -گیسوان را برآشفتم
دیدگانم را فشردم و صبر کردم
تا ببینم آیا باز میدرخشد
تا مگر به یقین دست یابم.
با خود گفتم: دل قوی دار، ای یار -
آن زمان دیگر گذشته است-
بیاموزیم که بهشت را نیز دوست بداریم
به قدر سرای قدیمیمان!
■
چهار)
درد را رگهای از بیخبریست
هیچ در یاد ندارد
که از کی آغاز شده، یا این که جهان
بی آن چگونه بوده است.
آیندهای در کارش نیست، جز وجود خویش.
نهایتش حاوی گذشته اوست
و آیندهاش را به روشنی میبیند:
فرارسیدن دورههای جدیدِ درد.
.