کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب آسمان پس از توفانجن‌های شب‌آور که قرن‌ها زندانی بودند، دست به حمله زده‌اند و روستاها و شهرها را به خاک و خون کشیده‌اند. اما برای شب‌آور، انتقام از دشمنان انسانش تازه شروع ماجراست. فرمانده کریس ویتوریا خود را امپراتوریس اعلام کرده و هر کسی را که از اطاعت از او سرپیچی می‌کند، از سر راه برمی‌دارد. و چه کسی در راس این فهرست قرار دارد؟ سنگ‌چشم خونی و اعضای باقیمانده‌ی خانواده‌اش. لایای اهل سرا که اکنون با سنگ‌چشم خونی متحد شده، در تلاش است فقدان دو عزیزش را پشت سر بگذارد. او که مصمم است جلوی تهدیدی که می‌تواند کل دنیا را به نابودی بکشاند بگیرد، تمام وقت و انرژی‌اش را صرف نابودی شب‌آور می‌کند و در این بین قدرتی باستانی را بیدار می‌کند که می‌تواند او را به پیروزی یا عذابی غیرقابل تصور برساند. و در اعماق مکان انتظار، روح‌گیر فقط به فکر فراموش کردن زندگی و عشقی است که پشت‌سر گذاشته. با این حال این کار به معنای نادیده گرفتن ردپای قتل‌های به‌جامانده از شب‌آور و جن‌هایش است. روح‌گیر برای حفظ سوگند خود و محافظت از جهان انسان‌ها در برابر موجودات ماوراءطبیعی، باید از مرزهای سرزمین خود فراتر رود. او باید ماموریتی را برعهده بگیرد که می‌تواند همه‌ی چیزهایی را که می‌شناسد نجات دهد… یا برای همیشه نابود کند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
4 ماه پیش
5بهخوان
من با این مجموعه زندگی کردم جدی😭 نمیشه به چشم یه روایت و چیز تخیلی بهش نگاه کرد، انگار داستان یه زندگی و سرگذشت یه نسله. فکر نکنم دیگه کتابی مثل این پیدا کنم. بی نقص و نفس گیر و زیبا.
1 ماه پیش
4بهخوان
میخواستم پنج ستاره بدم ولی‌ صباجان تو حتی یه خوشحالی کوچیک بی‌قید و شرط هم به این شخصیت‌های بدبخت ندادی. این بیچاره‌ها حتی برای یه لبخند سااااده به اندازه‌ی چهارجلد جنگیدن و من تورو به خاطر این همه ظلم نمی‌بخشم. ولی لایق چهار ستاره‌ی باقی مونده هستی.
2 ماه پیش
4بهخوان
باید باهات روراست باشم صبا طاهر قلمت تو این جلد افت کرد و با کشتن شخصیت هایی که دوسشون داشتم،قلبم شکست اما ممنونم ازت واقعا ممنونم بخاطر اینکه مجموعه ای نوشتی که مثل"یاغی شن ها" تا همیشه کنج قلبم خونه می‌سازه و زندگی میکنه بخاطر اینکه با شخصیتا خندیدم،لبخند زدم،گریه کردم،وحشت کردم،خشمگین شدم:) و کاری کردی که دل کندن ازشون سخت بشه:)))))
0 سال پیش
5بهخوان

با نمایش این دیدگاه داستان کتاب فاش می‌شود.

و پایان مجموعه ای که با لحظه به لحظه ش زندگی کردم. واقعا نمیدونم چی بگم، حقیقتا این کتاب رفت ته ته قلبم و از اونایی شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم. با اینکه باهاش حرص خوردم، گریه کردم و اعصابم خورد شد واقعا از دوست داشتنی ترین چیزایی بود که خوندم. تقریبا همه شخصیتای مورد علاقم کشته شدن و واقعا نمیدونم نویسنده چطوری میتونه یکاری کنه آدم احساس پوچی کنه. دلم براشون تنگ میشه و احتمالا تا یه مدت زیادی برمیگردم و تیکه های مورد علاقمو دوباره میخونم. و هلین، شخصیت مورد علاقم:) هیچوقت به چیزی که لیاقتش بود نرسید و کلا در طول کتاب قلبش شکست ولی باز قوی موند. واقعا بهش افتخار میکنم و از ته قلبم دوسش دارم، و تاحالا به اندازه اون برای کسی دلم نسوخته:( ولی واقعاااا نمیدونم ضرورت کشتن هارپر این وسط چی بودددد. بچه بیچاره داشت زندگیشو میکرد:( افسرده شدم براش. برای دارینم همینطور. ولی با داستانشون زندگی کردم و زندگی خواهم کرد. خوشحالم که این کتابو خوندم