کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب می رویم هیزم بچینیمانتشارات دیباچه منتشر کرد:همین موقع صدای وحشتناکی شنید، بقدری شدید که هول کرد. خواست برگردد. راه خروجی ندید. همه جا تاریک بود، ظلمات. دست به اطراف کشید، دیوار سرد سیمانی ای را لمس کرد که معلوم نبود تا کجا امتداد دارد. وحشتزده داد زد. کمک خواست. مصمم، مکرر، بقدری که گلویش خراشید، طوری که دیگر صدایش بالا نمی آمد. هیچ جوابی نشنید، حتا صدای ژنده پوش را. همه جا در سکوتی مرگبار فرو رفته بود. هراسان و ناامید ماند چکار بکند.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
کتاب های دیگر اسماعیل زرعیمشاهده همه