کتاب|

عمومی

درباره‌ی کتاب یک روز ترسناک خیلی بد وقتی الکساندر از خواب بیدار شد و دید که آدامس جویده شده اش به موهایش چسبیده، با خودش فکر کرد که روز بدی خواهد داشت. در مدرسه بهترین دوستش، تنهایش گذاشت. وقت ناهار، در ظرف غذایش اثری از دسر نبود. حتی برای شام هم لوبیا نداشتند که الکساندر اصلا دوست نداشت. آن روز یک روز سخت، وحشتناک، بد و خیلی بد بود.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 ماه پیش
3.5بهخوان
این کتاب را با دخترم خواندیم. کودک_نوجوانی با شروع روزش پیشامدهای اعصاب‌خردکنی را تجربه می‌کند. پشت سر هم. عصبانی و دلخور است. علت همه‌ی این‌ها را عامل بیرونی می‌داند. در حالی‌که در به‌جود آمدن بخش زیادی از بستر پیشامدها نقش دارد. و البته که هرجا خودش واضحا مقصر است زود از کنار قضیه رد می‌شود. مناسب برای جمع‌خوانی و غرغروها😁