کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب شصتانتشارات امیرکبیر منتشر کرد:«با لباس فرم مادرهای تبعیدشده به ان‌آی‌سی‌یو روبه‌روی دکتر ایستاده بودم؛ یک روپوش صورتی بلند با سرآستین‌های گشاد که برای ورود به بخش باید می‌پوشیدیم، به‌علاوۀ کاورهای پلاستیکی یک‌بارمصرف آبی نفتی روی کفش‌ها. به حرف‌های دکتر گوش می‌دادم؛ اما از میکروبی که بتواند مغز نوزادی یک‌کیلو و چهارصد گرمی بشود و خطری که دکتر می‌گفت، هیچ تصوری نداشتم. دکتر جمله‌اش را این‌طور کامل کرد: «باید هرچه زودتر، جلوی این آتش شعله‌ور رو بگیرید. وضعیت خیلی خیلی خطرناکه مامان زینب. فکر کنید یه خونه آتش گرفته و داره می‌سوزه. یک ثانیه هم یک ثانیه است.»
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
2 سال پیش
5بهخوان
توصیه می کنم کتاب را . من البته تا چهل صفحه حدودا خواندم و بعید میدانم بتوانم ادامه بدهم. بعد از چندساعت اشک ریختن دیگر دل و جرات برگشتن به کتاب را ندارم. مگر چند روز بگذرد خراش های قلبم التیام پیدا کند.... نوشتن همین دو خط و نصفی هم با چاشنی اشک بود.. شما ولی بخوانید.
2 سال پیش
3بهخوان
مادر باشی و این کتاب را بخوانی هر لحظه اش دلت آشوب است و اشک رهایت نمیکند
4 ماه پیش
دخترش زینب در سال 1395 دو ماه زودتر از موعد و نارس به دنیا آمد و بعد از چندین و چند آزمایش مختلف هیدروسفالی و مننژیت تشخیص داده شد. بسیاری از پزشکان زنده ماندن زینب را بعید می‌دانستند اما مادرش تمام ایمانش را به کار گرفت تا دخترش را با وجود تمام قطع امیدها و آزمایش‌ها و عمل‌ها زنده نگه‌ دارد. کتاب «شصت» روایت روزهای پرفراز و نشیب یک مادری متفاوت است که اگرچه خواندنش به‌خصوص برای مادران سخت است اما پنجره‌های جدیدی را پیش‌روی‌شان باز می‌کند. این کتاب که روایتی واقعی از زندگی نویسنده است به داستان تلاش‌های او و همسرش برای زنده نگه‌داشتن کودک نوزادشان می‌پردازد که همۀ پزشکان از زنده‌ماندن او قطع‌ امید کرده‌اند. درواقع این کتاب، روایتی عاشقانه از مبارزات مادر و پدری جوان برای حفظ جان کودکشان است که همۀ راه‌های سخت و دشوار را طی می‌کنند تا شاید کورسوی امیدی به بهبود و حفظ جان کودک در انتهای یکی از این راه‌ها بیابند.
1 ماه پیش
4بهخوان
رنجنامه‌ٔ تکان‌دهنده‌ای بود از مواجههٔ مادری با مشکلات نوزاد نارسش و در پی آن بیماری‌های مختلفی که دخترش مبتلا شد. ابتلائی سخت و عجیب. خوش به حالش که ایمانی داشت و ایمانش قوی‌تر شد.