دربارهی کتاب به مجلس ختم خواهرم خوش آمدیدانتشارات کوله پشتی منتشر کرد:من شاهزاده ام در قصریدر عربستاناینجا دایم نگهبان ها جلویم می ایستندجلویم خم می شوندجلویم را می گیرندجلوی خواهرم را همنمی گذارند بیرون برویممی گویند پدرتان گفتهپدرمان هیچ وقت نیستمادرمان همینطورمشغولند به شاه بودن و ملکه بودنمن شاهزاده ام اماموهایم خیلی بلند نیستطلایی نیستاز پنجره ی قصر تا به زمین نمی رسدمن عاشق مردی هستم که تا به حال ندیده امشاما می دانم نامش ماجد استصورتش را دیر به دیر می تراشدو موهایش مجعد استبازوانی قوی دارد و دست هاش به نوازش عادت کردهبوسیدن را بلد است و شناسنامه اشفقط برای یک زن جا داردو مطمعنم روزی می آیدگمانم آن روز که موهای من بسیار بلند شده باشدآن روز که موهای من مثل آن شرلی رنگ عوض کندو به طلایی شبیه شودموهای مرا که از پنجره برایش بیرون انداخته اممی گیرد و بالا می آیدتمام نگهبانها را متقاعد می کند که فقط آمده مرا خوشبخت کندآن ها قبول می کنند و برایمان آرزوی خوشبختی می کنندبعد از اسطبل اسبی سپید بر می دارد و می رویمیادم باشد در راه از ماجد بپرسم دوستی نداری نامش قیس عامری باشد؟آخر می دانی لیلی خواهرم منتظر کسی ست نامش قیسو هزار سال پیش در کوه گمش کردهگفت اگر در راه بیابان دیدیمش سلامش را برسانیم و بگوییمموهایش کاملا بلند شده و سپیدمرتضی عبدیپیشنهادهای دیگر از همین دستهبندیمشاهده همه