کتاب|

عمومی|

داستان|

ایتالیا

درباره‌ی کتاب هشت کوهنشر مرکز منتشر کرد: قوانین اندک ولی قاطعی بودند که باید از آن‌ها پیروی می‌کردم: یک، سرعت مشخصی برای حرکت انتخاب کنم و بدون توقف با همان سرعت پیش بروم، دو، حرف نباشد، سه، هر وقت به دوراهی‌ای می‌رسیدم، همیشه راه سربالایی را انتخاب کنم. پائولو کنیه‌تی سال 1978 در میلان ایتالیا به دنیا آمده و از اوایل قرن بیست و یکم چند مجموعه داستان و و سفرنامه منتشر کرده است. هشت کوه اولین رمان کنیه‌تی است که بیش از یک سال در فهرست کتاب‌های پرفروش ایتالیا باقی ماند و در سال 2017 جایزه‌ی استرگا، معتبرترین جایزه‌ی ادبی ایتالیا را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد. ترجمه‌های هشت کوه تاکنون در چهل کشور منتشر شده و برنده‌ی جوایز متعددی شده‌اند که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان جایزه‌ی مدیسی برای ترجمه‌ی فرانسه و جایزه‌ی بهترین ترجمه‌ی انگلیسی انجمن قلم در سال 2018 را نام برد.
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه
دیدگاه کاربران
1 ماه پیش
3.5بهخوان
کوه‌نوردها از خواندنش خیلی لذت خواهند برد.
1 سال پیش
5بهخوان
جز اون دسته از رمان‌های روان و لطیفی بود که مثل استراحت کردن و مسافرت رفتن بین یه عالمه شلوغی می‌مونه. دوست داشتم خوندنش تموم نشه و یه عالمه وقت طول بکشه و در عین حال دلم می‌خواست زودتر بخونمش تا ببینم چی می‌شه. بیشتر اتفاقات داستان در کوه‌های پربرف ایتالیا رخ می‌داد و این سرما و برف و زندگی به دور از شهر منو یاد داستان و فضای «به‌ هوای دزدیدن اسب‌ها» می‌انداخت. واقع‌گرایی داستان نه اون قدر زیاد بود که دلت رو بزنه، نه اون قدر کم بود که حس کنی قرابتی با تجربه‌ی زیسته‌ی انسان در عصر کنونی نداره. داستان درباره‌ی پسری بود که مادر و پدرش عاشق طبیعت بودن، مادرش عاشق جنگل‌ها و پدرش عاشق کوهستان‌ها و به همین دلیل در یکی از مناطق مرتفع ایتالیا کلبه‌ای گرفته بودند و تابستان‌ها را آن‌جا می‌گذراندند و او با پسری به نام برونو در آن‌جا دوست بود. دوستی‌ای که تا سال‌ها به شکل عجیبی ادامه یافت. رابطه‌ی راوی با پدرش و رابطه‌ی تؤامان‌شان با کوهستان خیلی سحرآمیز. عمیق، تلخ و زیبا بود. دوست داشتم ما هم می‌تونستیم چنین تجربه‌هایی رو زندگی کنیم. دلم می‌خواست می‌تونستم در کنار کاج‌ها و دریاچه‌های یخ‌زده، در هوای برفی، کنار شومینه نشستن رو تجربه کنم.
1 سال پیش
5بهخوان
می‌دونم که بعد از صحبت درباره کتاب توی «کلبه» باید بیام و این نوشته رو تکمیل کنم؛ چون قطعا خیلی بیش‌تر به عمق احساسات راوی پی می‌برم در حال حاضر می‌تونم بگم بسیار زیاد از توصیف تنهایی عمیق راوی و بقیه کاراکترهای داستان راضی بودم؛ تا الان نمونه‌ی دیگه‌ای که از این تنهایی و انزوا خونده بودم فاصله خیلی بیش‌تری با من و جهانی که در اون واقعیت رو زندگی می‌کنم داشتن. اما این کتاب خیلی زیبا رنج جداافتادگی احساسی و از دست دادن رو بیان می‌کرد از توصیف دقیق طبیعت هم که دیگه نگم، انگار همونجا کنار پیترو داشتم روی برف‌ها راه می‌رفتم، سرما رو توی کفش‌های خیس شده حس می‌کردم و بوی گاوها از طویله برونو میزد زیر دماغم