کتاب|

عمومی|

داستان|

ایران

درباره‌ی کتاب شهربانوانتشارات نامک منتشر کرد: حاج عمه خانم به سمت تختخوابش می رفت که صدای شکسته شدن چیزی را از توی سرسرا شنید. با خودش فکر کرد، نکند دزد آمده باشد. در اتاقش را باز کرد، کسی توی سرسرا نبود... از پله های حیاط پایین آمد. کنار حوض ایستاد، با کف دست به صورتش آب پاشید. از در نیمه باز سرسرا نگاهش متوجه روشنایی اتاق محمد جواد شد. با خود گفت پس چرا بیرون نمی آید، وضو بگیرد... پله های حیاط را بالا می آمد که متوجه زنی شد با اندامی متناسب که از اتاق حاج محمد جواد بیرون آمد و روی پنجه هایش به طرف صندوقخانه حرکت می کرد... .
پیشنهادهای دیگر از همین دسته‌بندیمشاهده همه